خانوما من ساعتای ۳ بود ک خواب دیدم یکی ازهمسایه های مامانم،اومد خونه مامانم و (اینجاشو دقیق یادم نیست یک انگشتر ب مامانم داد یا مامانم کف دستش داشت اون انگشترو ) بعد همسایمون گفت ک بیاید پسرارو دامادکنیم ، (منظور از پسرا :پسر خودش و داداش من و برادر زاده م هستن ، که همشون هم ۱۳ سالشونه )
بعد مامانم انگشترو بهم نشون داد گفت خوبه انگشتر ؟؟ نازک نیست؟
انگشتر خیلییی بزرگ بود و بشدت نازک
بزرگیش ب اندازه یک پلاک وان یکاد بود
تعبیرشو کسی میدونه
ازخواب بیدارشدم گفتم شاید مادرشوهرم میخاد برای برادرشوهرم زن بگیره (البته توی فکرش هستن)
اما من تعبیر دقیقشو میخاستم