سلام درد دلم یکم طولانیه اگه حوصله داشتین و خوندین لطفا نظر بدین.
من خیلی ادم احساساتی هستم.دلم میخواد زندگیمون پر از عشق باشه.قطعا کم و کاستی هایی دارم اما تمام تلاشمو میکنم بهترش کنم مثلا خونه داریم افتضاح بود یکم بهتر شدم اما هنوز جای کار داره.
توقعاتم از همسرم اینه که با محبت باشه باهام حرف بزنه پرشور باشه اما نیست با همه خوبه ها به من میرسه حرفه نمیزنه میگه نمیدونم چیبگم.
خیلی بهم اعتماد داره اما کلا کاری به کارم نداره.مثلا بیرون میرم نمیپرسه کجا میری یا وقتی میام نمیپرسه چخبر.از طرفی منم که میپرسم احساس میکنم خوشایندش نیست.
اصلا اهل تفریح نیست همیشه دلش میخواد یا پیش خونواده من باشیم یا خودش.
خلاصه همه اینارو گفتم بهش.گفتم خسته شدم از اینکه انقدر تنهایی به فکر رابطه مون بودم و از اینکه انقدر بی تفاوت بودی.دلم میخواد باهام حرف بزنی دلم میخواد محبت کلامی داشته باشی دلم میخواد اگه بهت محل نمیزارم برات مهم باشه نه اینکه فکر کنی لابد خستم😑دلم میخواد اینکه کجا میرم و میام برات مهم باشه.گفتم دلم میخواد گاهی وقتا بیاد بگه فلان برنامه رو ریختم برا تفریح.بهش گفتم فقط به فکر خواسته های خودشه و منو نمیبینه
حدود یکساعت حرف زدم و فقط گوش داد و اخرش گفت باشه سعی میکنم از فردا بهتر بشم تا الان فکر میکردم از زندگیت راضی هستی.
اما بعدش پکر خوابید و الانم رفته بیرون.
بنظرتون کار اشتباهی کردم که احساساتمو گفتم؟ممکنه بخواد زیادی بهم گیر بده تا مثلا قدر الانشو بدونم؟
چرا پکر شد بنظرتون؟