2737
2739
عنوان

بالاخره دیدمش

283 بازدید | 15 پست

هفته پیش با مامانش و باباش و مامان من و خانواده داییم یعنی زنداییم و داییم و 2 تا بچه هاشون رفتیم باغ اونا دیر تر ما رسیدن تو زمانی که تو راه بودن و وقتی رسیدن داشتم از استرس میمردم دستپاچه بودم اصلا یه حس عجیبی بعد تا اومدن از تو ماشین باهام سلام کرد تا اومد من درگیر مواظبت از بچه کوچیکه داییم بودم و همون وسطا از من پرسید چه خبر منم هول کردم گفتم هیچی تو چه خبر البته با عجله حالا چرا ، بخاطر اینکه بچه داییم داشت میدویید منم باید دنبالش میبودم و فک کنم خودش این موضوع رو فهمید و بعدش هم کالسکش رو آوردم تا بخوابونم بچه داییمو ؛ بعد گفت هر وقت خوابوندیش بیا با هم بازی کنیم با بقییه بچه ها بقییه بچه ها هم حدود 6 یا 7 ساله بودن.


منم بچه داییمو خوابوندم و بچه رو گذاشتمش توی محوطه سقف دار باغ که یه خونه کوچولو بود که 2 تا اتاق داشت آشپزخونه و دستشویی داشت و اینطوری 


بعد رفتم باهاشون وسطی بازی کردم و اون با من یکمی شوخی میکرد و اینا بعدش دیر وقت شام خوردیم حدود ساعت 2 نصفه شب چون ما که خودمون با زنداییمو اینا حدود ساعت 8 شب رسیدیم و اونا 12 شب رسیدن😐😂


خلاصه رفتیم شام خوردیم و اینا بعد یکم من رفتم توی فضای خونه و اونم اومد و باهم حرف میزدیم و اینا راجب مدرسه و گوشی ازین چیزا بعد رفتیم بیرون توی محوطه بیرون خونه یعنی توی حیاط خیلی بزرگ باغ بعد نشستیم تا حدود ساعت 3 و 4 صبح بعد خیلی سرد بود بیرون همه داشتن یخ میزدن اونم کاپشن یا ژاکت نیورده بود خلاصه رفت مانتو مامانشو پوشید انقد خنده دار شده بود که اصلا نگمااا بعد از پشت که اصلا واییییی میترکیدی از خنده🤣


بعد منم نتونستم جلو خودمو بگیرم و زدم زیر خنده و به شوخی گفتم یه مقنعه سرت کن و برو 20 و 30 اخبار بگو😂😂


بازم رفتیم تو و یکم نشستیم و من یه ثانیه رفتم بیرون توی حیاط بعد که اومدم دیدم دل به دریا زده و رفته تو استخر😂🥴


خلاصه رفتیم که بخوابیم بعد جاهامونو پهن کردیم که بخوابیم بعد اون کنار خوابید و مامان و باباش کنارش و منم کنار مامان اون و مامان خودم ساعت حدود 5 بود که دیگه همه خوابیدن و صبح منم و مامانش حدود ساعت یه ربع 10 پاشدیم و اون هنوز خواب بود خیلی بامزه خوابیده بود کنار باباش خلاصه اونم پاشد و خلاصه صبحانه خوردیم و یکم ور رفتیم و اون رفت تو آب ، منم رفتم با خواهر کوچولوم و داداشش و داییم و بچه دوست مامانم رفتیم تو آب اونم با داداشش اون خوب شنا میکرد ولی من یادم رفته بود شنا کردن رو وگرنه کاملا شنا بلد بودم خلاصه بعدشم 2 و نیم یا 3 ناهار خوردیم و یکم نشستیم و کم کم جمع کردیم که بریم خونه هامون و موقع خداحافظی حس عجیبی داشتم اون آروم و یکمی هم با خجالت گفت خداحافظ و منم گفتم خداحافظ و اون رفت و منم رفتم


تمام .....

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

شبیه انشاء بود

لطفا اگه از مطالبم خوشت اومد یک صلوات یا فاتحه برای پدرم بفرست.ممنونم.  حرفی داشتی اینجا بهم بگو.                                 https://harfeto.timefriend.net/16684506750081
2728
2740

13سالته هنوز خیلی کوچیکی این روزا میگذره میشه برات جوک خنده دار

لطفا اگه از مطالبم خوشت اومد یک صلوات یا فاتحه برای پدرم بفرست.ممنونم.  حرفی داشتی اینجا بهم بگو.                                 https://harfeto.timefriend.net/16684506750081
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز