اگه پدرت حقوق داشته برودنگ خودتوجداکن مستقل شو.مشکلات اعتمادبنفستوپایین اورده .انشالابزودی ازدواج میکنی زیاداعتمادنکن به هرکس وناکس.ادم محبتوتوخونه نبینه دنبالش توخیابون وبین غریبه هامیگرده وبدترین ضربه رومیخوره
اره پدرم بازنشسته بود خداروشکر اما من دوس دارم به هدفم که قبولیه وکالت برسم اینا نمیزارن .اره اعتمادبه نفسم صفره .خانوادم ازبچگی توسرم زدن .برادرم انقدر حسوده مادرم تحقبرم میکنه .چند روز پیش ها با دادوبیداد انور صداش میومد من تواتاق بودم گف تو وکیل بشی توهیچ گوهی نمیشی وو کلا ازمن خوشش نمیاد .دوس داره همه پیشرفتدکنن همه خوشبخت شن حتی دخترا مردم .جزمن
نه والا اصن اذیتش نمیکنم .من کلا دختر اروم و مهربونم متاسفاااانه .همین باعث شده زبونش سرمن درازززباشه .ولی من دیگه کم اوردم اعصابم نمیکشه .ازطرفی هرکارمیکنم خوبی هام به چشمش نمیاد .دیسک کمرم ایندم براش مهم نیس اصلا .فقططط نگران خواهربزرگمه که 47 سالشه ماشین وخونه ومغازه داره و قسط و نگران برادرم که 40 سالشه بیکار اونم خودش نمیخوادکارکنه .ازمن و اون خواهردومیم خوشش نمیاد
ببین خانوم گل من اصلا کار به بی محلی های خانوادت ندارم که قطعا کم لطف و بی انصافا
ولی من از مهربانی خدا خبر دارم که مطمئنم این خدمت به مادرت بی اجر نمیمونه و خدا حتما خودش برات جبران میکنه وجودت هم خیلی مفیده چون داری یه خونه رو میچرخونی اگه یه روزی خدایی نکردی مریض بشی یا به هر دلیلی نخوای کار کنی همه لنگ میمونن وقدرتو میفهمن
