دیروز دایی کوچیکه من اومد خونمون سر یه موضوعی شروع کرد عربده کشی که مادرم رو بترسونه و مجبور به گرفتن یه امضا کنه که البته خیلی مشکوکه این دایی من یه روده راست تو شکمش نیست مادرم هم سر این داد زدنا مدتیه سر درد و گردن درد عصبی گرفته
منم دیدم هی این داد میزنه خوشش میاد تا توان داشتم صدامو انداختم پس کلم دروغایی که داشت میگفت رو آشکارا بهش گفتم که نگه اینا خرم آخه هر بار ما سکوت می کردیم اونم دید اوضاع خرابه با تهدید و منت پا شد رفت به خاطر دایی و خاله هام پدر و مادرم دو ماهه قهرن
به نظرتون کار بدی کردم ؟آخه من خیلی ازش کوچیکترم و اصلا تا حالا کسی اون روی من رو ندیده بود
از طرفی هم هنوز حرفای نگفته ته دلم سنگینی می کنه از دیروز تا حالا خشمم فروکش نکرده