سه ساله ازدواج کردم .. پاگشا دعوتم نکرد به بقیه هم گفت نمیخواد دعوت کنید از مد افتاده! ولی تا جایی که من دارم میبینم هم خودش بقیه عروس دامادا رو دعوت کرده هم بقیه..
هیچی نگفتم گفتم به درک
شب عروسی منو از تالار ول کردن رفتن اصلا کسی نیومد تا خونم بدرقه م کنه تنها با مادر پدر شوهرم تو سکوت برگشتیم خونه... تو دلم موند ولی چیزی نگفتم
من هرطوری هست زندگی دارم میکنم صدام درنمیاد زندگیم خوبه میریم سرکار برمیگردیم باهم غذا میخوریم با هم جمع میکنیم ... زندگیمون آرومه
مادرم رفته تو نخ زندگی من مدام میخواد یه حرف بیرون بکشه
چند وقت پیش یه محلول اورده زوری بده من بخورم نمیدونم جادو بود چی بود اصرار داشت منم نخوردم گذاشتم رو پیشخون
امروز همسایه ش با یه بهانه ای به من زنگ زده ، حالا من تو محل کارم میگه من فلانی ام چه خبرا؟ !!
گفتم خبری نیست... گفت میخواستم ببینم زندگی مشترک خوبه؟ گفتم بله خوبه!
میدونم مادر نفهمم اینا رو اجیر میکنه
با خواهرام هی میشینن پشت سر من زرزر میکنن
چند وقت پیش زنگ زده پشت هم میگه چه خبر؟ چه خبرررر؟ مادر شوهرت چه خبررررر؟ اگه چیزی هست بگو
گفتم هیچ خبر
من مادر شوهر بداخلاقی دارم توی یه ساختمونیم اما احترامشو نگه داشتم تا الان کار به کار من نداشته خداییش ازاری نرسونده...
من موندم با این ننه خودم چکار کنم
الان سه هفته س زنگ نمیزنم زنگم میزنه سرسری جوابشو میدم
میخوام کلا قطع رابطه کنم باهمشون
نظرتون چیه؟