من ۲۲سالمه هیچ مشکلیم ندارم قدم۱۷۵هیکلم تقریبا لاغر اندامم
بیشتر دوستام ارزو دارن چهره منو داشته باشن
تو فامیل همه از زیباییم تعریف میکنم
خونواده خوبی هم دارم همه تحصیل کردن سرکار
تو دوران دبیرستان خواستگار داشتم اما بدرد نمیخوردن
اما فامیلایه نزدیکم هیشکی ازم خواستگاری نکرد همشون میرن دخترایه غریبه مییگرن بخدا کسایی که من خیلی خیلی ازشون سرترم زنایه فامیلم میگفتن چطور نرفت واسه فلانی .....
تو دوران دانشگام یکی ازم خواستگاری کرد خیلی منو دوست داشت منم دوسش داشتم موقعیتشم خیلی خوب بود هم کارش هم اخلاقش رابطمون خیلی خوب بود
همون اول مادرش با مادر من حرف زدو اجازه گرفت که ما باهم حرف بزنیمو بیشتر باهم اشنا بشیم مامانمم بزور قبول کرد
بعد از یه مدت که من به پسره وابسته شدم فهمیدم بعلع پدرش مخالفه پاش موندم پسره خیلی صدمه دید سر این قضیه تو دعوا با پدرش دستشو برید گوشیشو زد شکوند ۶ماه خودش تنها زندگی میکرد رفت یه کار مستقل با هزار تا بدبختی برا خودش راه انداخت که مشتقل از پدرش باشه
خونوادش دیدن نمیتونن جلوش وایسن گفتن باشه پدره زنگ زد بابا من گفت بعد از چهلم برادر خانومم میایم خدمتتون بابامنم گفت باشه
چهلم تموم نشد پدره زنگ زد خونه برادرش که ماه بعد چلم میایم خواستگاری بخدا خیلی وقته از این موصوع میگذره اما وقتی یادش میوفتم بغضم مکنم
هر جور شد پسره دختر عموهرو از خودش رد کرد بهشون گفت اگه رفتین براش خونرو اتیش میزنم
رفتیم پیشه یه ملا گفت دختره عموهه دعا کرد برا پدر مادرش اخه خیلی عجیب بود هر وقت میخواستن پا پیش بزارن برا من یه اتفاقی میوفتاد بهم میخورد تا اینکه پدرش انگار جن گرفتش
.....