یه روز تو دانشگاه وارد کلاس شدم همه نشسته بودن استادم نشستهبود پشت میز در زدم و وارد شدم
با غرور خاصی مثل مدلینگا به سمت صندلیم حرکت کردم رسیدم تا خاستم بشینم یه صدای بلندی مثل صدای باد شکم از صندلیم بلند شد ا
اصلا انگار خودم بودم همه بهم خیره شدن بیشتر دانشجوها هم آقا بودن هیچ وقت یادم نمیره اآنروز تا آخر کلاس حتی نفسم نمیکشیدم یعنی مردم تا دوسه هفته ترک تحصیل کردم یعنی دیگه کلا درس زده شدم تا چند روز همش گریه میکردم پیش مشاورم رفتم که ناراحتیم کم شه ما بی فایده بود خیلی وحشتناک بود خیلی