جمعہ پیش رفتیم کوہ
یہ کخ رولباسم بود
تاشوھرم خواست بندازتش من چنان جیغ میزدم وداشتم کم کم ھمہ لباساموازتنم میکندم ک دیدم کخہ افتادپایین
بعدمتوجہ اطرافم شدم دیدم ھم دارن نگامون میکنن
شوھرم گفت چنان جیغودادکردی فک کردن زدم زیرگوشت😀 گفتم چہ کنم دست خودم نیس،میترسم😀🤕