یه خواستگار سپاهی دارم میشه برام از مزایا و معایب کارشون بگین و اینکه بیشتر شون خصلت و شخصیت هاشون چطوره؟ اونایی که شوهراشون سپاهین زندگی باهاشون راحته؟
حالاکه رسیدی اینجا و داری امضامو میخونی، یه شاخه صلوات سهمِ خودت. بفرست برا تعجیل ظهورش:)!
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
ب هرحال میرن ماموریت و سرکار ممکنه تا 30.40 روز نیان و تو تنهایی و اگ بچه داشته باشی عملا داری تنها بچه رو بزرگ میکنی
با افتخار تتلیتی✌ توک با همه ب جز من مهربونی ی کمم منو نوازش کن💔 تو ک اروم جونی ی کم تو بغلت این تن خسته رو خابش کن تو ک بخای میتونی .... مثلت ندیدم کاملا حست شبیه من وصله ی جون منی. آرومه قلبم با تو انگار تو عزیزم خلسه یه روح منی💕جهنم خالیست،شیاطین همین جا روی زمین اند🔥😏😑من و تو باهم فرق داریم 😜 تو دنبال یه تیکه از کیکی 🍰 من دنبال دستور پخت شم😏🙈ن دوست دارم... ن ازت بدم میاد... میانگین که بگیری می بینی مهم نیستی :")
خوب و بد از لحاظ اخلاقی تو همه شغلی هست.ممکنه یه سپاهی پیدا کنی از صد تا دکتر مهندس بهتر. هر شغلی هم محدودیت ها و سختی های خودشو داره. اگر واقعا عاشقش باشی و به دلت بشینه دیگه سختی و محدویت هاش به چشم نمیان
والا ما طبقه بالاییمون سپاهین ۲۴ ساعته خونس انگار میخابه براش حقوق میریزن.زنشم با کیف و کفش قرررمززز مانتو تنگ و کوتاه باسنشو میندازه بیرون میوفته تو خیابون
💏چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم