خانوما من همونیم ک خانواده شوهرم نمیزارن ما مستقل شیم تو یکی از اتاقاشون(اتاقم تو ی راه روی خونشون ب صورت جداست بزرگه) ولی همه چی مشترک خودشونم دختر ندارن منم عروس اولی واقعیتش تا ی سال و نیم خونم جدا بود اجاره بودم ک شوهرم کارشو از دست داد افتادیم ور دل مامان باباش حالام ک وضعمون خوب شده میخام مستقل شم شوهرمو چیز خور میکنن ک نره از اینجا تقریبا ی ماه هم خونه بابام نشستم ک با ریش سفیدا و تعهد ها برگشتم و یکسره دنبال خونه ایم ۵ روزه برگشتم مادرشوهرم اولش خوب بود تا اینک امروز بهش گفتم میخام برم خیاط بچه کوچیکم بمونه پیشت(چون همیشه نگه میداره بچه هامو)گفتم دارم میرم خرید دارم و باید برم خیاط
سر صورتشو چنان اخمی داد محکم محکم ب قابلمش میزد در حین پخت غذا اصلا جوابمم نداد اعتنا هم نکرد
تعجب کررررردم مثه همیشه وقتی با شوهرم ی خرید بخام برم همیشه دخالت میکنه و باعث ناراحتیه
شوهرمم کلی بد بیراه گف بهش گف ک دخالت نکنید
ب منم گف فردا فلان خونه اجاره ای رو ببینیم
میترسم باز مامانش عوضش کنه خیلی تاثیر میزاره روش
حتی افطار صدام نکردن شوهرم گف بریم روزه ای گفتم نع بمیرمم نمیرم تو ی سفره با اونا
بنظرتوت حق با من نیس؟
اینم بگم مامانش وقتی من خونمون بودم هفته ها بچه هامو نگه داشت
الان چی بگم ب شوهرم چ رفتارایی داشته باشم لطفا راهنماییم کنید
راضیم زیر زمین باشه ولی مستقل شم