خواب بودم خواب دیدم با شوهرم تو یه خونه قدیمی هستیم یه عالمه هم مهمون اونجاست و د حال طبخ غذا هستن و پذیرایی از مهمونا .انگار اون مهمونی مربوط به پدرمادرمه😑چون چندین بارم مادرمو دیدم داره حیاط رو میشوره و برنج می پزه.و من رفتمحموم خودمو برای اونمهمونی اماده کردم و دوباره برگشتم تو حموم گل سرمو بردارم که دیدم کنج حموم یه پسرکی نشسته با لباس سفیدیه چشمش کور و چشم دیگه ش ابی😭😭فهمیدم جنه. خواستم جیغ بزنم که احساس کردم صدام در نمیاد خواستم حرکت کنم که به سختی می تونستم. فقط میدونستم باید قران بخونم تا همه چیز درست بشه. به سختی شروع به خوندن قران کردم و از حموم اومدم بیرون . دیدم پسرک تبدیل به مرد جوانی شد واز حموم بیرون رفت🤕😭😭