نصف شب دیدم از خواب بیدار شد رفت از یخچال ی سیب برداشته داره میخوره. میگه دارم سحری می خورم روزه بگیرم. از خواب بیدار شد چیزی نخورد میگه من روزه ام. اذان ظهر براش آبجوش نبات درست کردم. نهار اوردم میگم بیا افطار کن. میگه شب که بابا افطار کرد منم افطار میکنم. من میخوام روزه واقعی بگیرم