2733
2739
عنوان

داستان ترسناک😖👻

223 بازدید | 13 پست

سلاااام به مامانای خشگل و سینگل به گورای مهربونم

این داستان رو خودم که تاثیر گذاشت شاید رو شمام بزاره😶

خب خب بریم سراغ داستان👩🏼‍🦯 

داستان ما از اینجا شروع میشه که یک شب موقعه برگشت از ده یه بابایی تو شمال طرف اردبیل 

جای اینکه از جاده اصلی بیاد یاد حرف باباش میوفته که میگفته جاده قدیمی قشنگ تر و با صفا تره‌ و از وسط جنگل رد میشه خلاصه جون دلم براتون بگه که یارو اینطوری تعریف میکنه که: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی ۲۰ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش کرد😑 و هرکاری کردم روشن نمیشد 

_ وسط جنگل داره شب میشه نم بارون هم گرفت اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم... 


اه دستم درد گرفت اگه تا اینجا خوشتون اومده بگین ادامشم بزارم 

تیکر تولدمه 

بزار خو

اون‌خُداست‌کِ‌مهرَبون‌بَخشندست‌:/          مَن‌فاصله‌خَندیدنم‌تا‌رددادنم‌یلَحظَس🌊💯⚖😏                       آدمایی‌واسه‌ماع‌خاصن‌کِ‌مارو‌با‌اخلاق‌بَدمون‌خاصَن🤙🏾📿🦂 🔞          ن میتونی بام باشی ن میتونی جام باشی اینو گفتم در جریان باشی😼💯                           کِ اگ غرورم بشکنه با تیکه هاش شاهرگ زندگیتو میزنم🌏🩸🚫🥀

بزار  

موسیقی دردیم و سزاوار سکوتیم          وقتـے ارزش زیادۍ قائل بشـے براۍِ کسۍ که لیاقتش‌و نداره ضربه اۍ میخورۍ که انتظارش‌وندارۍ !                                    من همونیم که اگه بغلش کنـے محکم‌تر بغلت می‌کنه 


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بزار

بزرگ ترین رویای زندگیم اینه که جهان گرد شم و همه عمرمو تو جهان گردی بگذرونم و زندگیم بشه پر از تجربه... دوس دارم خونم تو کوله پشتیم باشه😅ولی همونطور که گفتم این فقَط رویاست.. 😒:) 
2731

بگذار

خدایا شکرت که هوامونو داری😍هوای همه دوستای نی نی سایتی هم داشته باش ،🙏الهی و ربی من لی غیرک ⁦❤️⁩پس خودت همراه زندگیمون باش و عزیزانم و در پناه خودت حفظ کن 🙏🥰😍دخترم و پسرم قد یک دنیا دوستتون دارم ⁦❤️⁩خدایا شکرت به هزار و یک دلیل  🙏🙏🙏
2738

با موتور ماشین ور رفتم دیوم نه تو اون تاریکی شب چیزی میبینم نه چیزی از موتور ماشین سرم میشه 

راه افتادم تو دل جنگل راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم دیگه بارون حسابی تند شده بود با یه صدایی برگشتم دیدم یه ماشین خیلی ارام و بی صدا بغل دستم وایساده 

من هم بی معطلی پریدم توش

اینقدر خیس شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نگا کنم نبودم 



تیکر تولدمه 

وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم سرم را بالا اوردم تا تشکر کنم ولی دیدم کسی پشت فرمون صندلی جلو نبست 

خیلی ترسیدم داشتم به خودم می اجدم که ماشین همونطوری یهو بی صدا راه افتاد 

هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه 

تمام تنم یخ کرده بود نمیتونستم حتی جیغ بکشم ماشین هم همیمطوری داشت میرفت طرف دره 

تو لحظه های اخر خودم رو اینقدر به خدا نزدیک دیدم که باباببزرگ خدا بیامرزم اکمد جلو چشم تو لحظه های اخر یک دست از پنجره اومد تو و ماشین رو به طرف جاده کشید 

تیکر تولدمه 

نفهمیدم چه مدت گذشته بود تا به خودم اومدم ولی هر دفعه ماشین به طرف کوه یا دره میرفت همون دست از پنجره میومد تو و فرمون رو میپیچوند از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم درو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون ایتقدر تند میدویدم که هوا کم اورده بودم 

دویدم به سمت ابادی که نور ازش میومد رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین بعد از اینکه به هوش اومدم جریان رو  تعریف کردم وقتی تموم شد تا چند ثانیه همه ساکت بودند که یهو در قهوه خانه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو یکیشون داد زد اِ 

ممد ممد نیگا این حموق احمقیه که ما وقتی داشتیم ماشینو هل میدادیم سوار ماشینمون شده بود 🥲 


تیکر تولدمه 
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687