2737
2739
عنوان

شمامیرین خونه مامانتون چقدر کارمیکنید؟

| مشاهده متن کامل بحث + 880 بازدید | 61 پست

خودش بنده خدا غذا میپزه دیگه ما خودمون با خواهرمو عروسا و داداشام پذیرایی میکنیم و ظرفا را میشوریم خونه را مرتب میکنیم و بر میگردیم . فقط ی وعده غذا میرم چند روز نمیمونم اگرم پیش بیاد بمونم غذاهم خودم میپزم 

 


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

من هیچی کم میرم یه سرمیشینم ده دقیقه میام اصلا اونجا راحت نیستم حس میکنم اضافیم 😃

چیشده که حس کردیم اضافی ایم وایعا منم همیینطور✌😁

به اسمم گیر ندید من بزرگتون نیستم😅✌کوچیک شما روژین خانوم🤩
2731

ظرف شستن فقط اگ هم باشه جارو گردگیری

الهی خدا منو بکشه زیاد ب مامانم نمیرسم میدونم دختر بدی ام و مامانم عاشق اینه من کاری باشم و هرچی گفت جوابشو ندم

ولی برعکسم انقدرم رابطم با شوهرم بده و بادعوا میریم گاهی ک کلا یه لبخندهم نمیزنم

کاش بمیرم امشب

👑السلام علیک یا صاحب الزمان👑                                        و خدایی که به شدت جبران می کند❤️✨️

ما ی شهریم یعنی کم پیش میاد شب بمونم

ولی موقع رفتن مثل دوران مجردیم کار میکنم   فرقی نداره،ظرف ،چیدن سفره،میز،کمک به پختن غذا،اگه برم ببنیم مثلا داره جارو میکشه منم مثلا میزهارو دستمال میکشم یا میگم بده من جارو بکشم

البته ما پنج تا دختریم مامانمم جوونه ۴۷ سالشه خواهر مجرد هم دارم تو خونه ولی فرقی نداره من باز کار میکنم خونه خودمه

❤Che khobe ke daramet

من چون تو یه شهریم هفته ای دوبار شام میریم طفلک مادر عزیزم نمیداره هیچ کاری کنم میگه بچه هات کوچیکه ادیت میشی اینجا که میای استراحت کن خیلی ماهه مامانم یعنی یخگه مادر ایرانی فوق العاده

دیگران راببخش...حتی وقتی متاسف نیستند بگذارحق با انهاباشداگراین ان چیزیست که به ان نیازمندند برایشان مهربفرست وخاموششان کن خودت رابه کوته فکری گره نزن این سلامت روانت راازتومیگیرد۰
2740

غذا نمیپزم با شوهرم بریم ظرف میشورم نریم نه معمولا خونه هم تمیز و مرتب میکنم

دوس دارم یه روز برسه ک یکی رو داشته باشم بهش بگم دخترم..پسرم...من دارم یاد میگیرم از ارزوهام یکی یکی بگذرم..همونطور ک از خودم..احساسم...زندگیم...خنده های از ته دلم گذشتم...دارم عادت میکنم ب نداشتن..نشدن..نبودن..ب راستی ک عادت چیز ترسناکیست...

من مادر ندارم ولی میرم خونه ی پدرم همش در حال غذا درست کردن و تمیز کردن خونه و شست و شو و .... هستم ،گاهی اینقدر خسته میشم که حد نداره،اون بنده ی خدا هم همش قسم میده اینقدر کار نکن ولی دل خودم راضی نمیشه  خودم هم بچه کوچیک دوقلو دارم رسیدگی به اونا هم هست برای همین دیر به دیر میرم پیش پدرم

طعنه بر خواری من ای گل بی خار مزن/ من به پای تو نشستم که چنین خوار شدم 
چیشده که حس کردیم اضافی ایم وایعا منم همیینطور✌😁

نمیدونم وای فکر میکردم فقط من اینجوریم چه خوب یکیم حس منو داره حس بدیه ولی خب خوبه خخ

بگذار وبُگذَر روزهایی که روز ما نیست روزگاری روز ما میرسد
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687