(((همرو همین اول تایپ کردم که نگید بدو بدو ادامه ش رو بزار پس لطفا نگید طولانیه )))
میدونم الان یک سری افراد که درک درستی از حرفام ندارن شاید بیان و بگن اگه نمیخواستیش چرا از اول قبولش کردی و باهاش ادامه دادی ولی ... فقط بخونید تا آخر و بعد راهنماییم کنید !
من الان نامزد هستم با یه آقایی که دوستم داره عاشقمه و حاضره برام هرکار کنه و درکل بیش از ۲ ساله که میشناسمش
‼️میدونید که نامزدی برای شناخت دو طرفه ست و ممکنه آدم تو این تایم پشیمون شه و به توافق نرسه !‼️
اوایل تقریبا کمی دوستش داشتم مدام مامانم میگفت برو جلو علاقه بوجود میاد خب منم میدیدم پسر خوب کم شده و این از هر لحاظ خوبه و پاکه و البته شرایط خوبی داره و مهم تر از همه دوستم داره گفتم چرا که نه !!!
بعد مدتی بهش گفتم بیا ادامه ندیم ، اون با این که پیش همه یه پسر مغرور و عصبیه ، پیش من گریه کرد و گفت میمیرم بدون تو و ازم خواهش کرد ادامه بدم ...
و انقدر ادامه دادم که به اینجا رسیدم ولی متاسفانه تو این زمان
بهم یکی دوتا دروغ بزرگ گفت که وقتی فهمیدم خواستم همه چیرو بهم بزنم ولی تهدیدم کرد به اینکه خودشو میکشه ( جلوی من میخواست اینکارو بکنه که به سختی جلوشو گرفتم )
بهم گفت اون دروغ رو برای اینکه از دستم نده گفته ، و البته حتی خانوادم حق رو به اون دادن و میگفتن خودت باعث دروغ شدی!
وقتی حرف جدایی بزنم عین دیوانه ها میشه هیچ جوره نمیتونه اینو تحمل کنه ...
ولی الان من اعتماد ندارم و اون یذره علاقمم دچار شک و تردید شده
یبار حس میکنم بهتر از این پیدا نمیشه یبار حس میکنم نمیخوامش
اصلا نمیدونم با خودم چند چندم نمیدونم چرا دچار این سردرگمی شدم
شما بگید من چه کنم ؟؟؟؟