دخترم خونه مادر جونش بزرگ شد.منو بعنوان خاله میشناخت.وقتی مادر جون بود منو نمیخواست.تا شد 2 سال پیش مادر جونش به رحمت خدا رفت.دخترم تنها شد و بعد رفتنش احساس تنهایی و حس ت داشت.خاطراتشو همش برام تعریف میکنه.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.