2737
2739

بچه ها هیچ دروغی دارن بگم الان از درون فقط دارم میسوزم 

مادرم قبلا یه زن نمونه بود خیلییی خوب بود خیلییی دوستش داشتم تا چند سال پیش متوجه خیانتش شدم خیلیی شکستم اونموقع 15 سالم بود یعنی 7 سال پیش بهش هم میگفتم همش دعوام میکرو میگفت به تو چه چرا تو چیزی بهت مربوط نیس دخالت میکنی منم اولاش برام سخت بود ولی کم کم با خودم راه اومدم گفتم الان بهتره با درسم مشغول بشم یادمه صبح تا شب میخوندم برای اینکه فکرم مشغول چیزی باشه تابستون ها توی خونه تنها بودم همه کاراشو میکردم فقط 9 سالم بود غذا میپختم البته چیزای آسون بعدش میومد غذا می‌خورد ظرفارو مشستم و خانم عصر میرفت بیرون منم گاهی باهاشمیرفتم میگشتیم و خوش می‌گذشت (وصع مالی مون خیلیی خوبه بخاطر همین مامانم شاسی بلند سوار میشد و دستش توی جیب خودش بود) 

پذرم یه مرد به تمام معنا عالیه همیشه در مقابل مامانم کوتاه میاد هیچ وقت جز اینکه کاره اشتباهی بکنم دعوایی ازش ندیدم ولی هب کارش جوریه چند روز خونه نیس و 2رور میاد و میره همیشه به این فکر میکردم چرا پدرم با مامانم ازدواج کرد تا اینکه حدود 3 سال پیش فهمیدم مامانم حامله هست اونموقع 19 سالم بود 

ولی خیلی خوشحال بودم..... 

مادرم توی حاملگیش نداشتم تکون بخوره همش کمکش میکردم  میگفتم چی میل دارید اونم میگفت فلان چیز  منم سریع درست میکردم مادرم بعصی وفتا خیلی خوب میشه ولی بعصی وفتا حرفایی میزنه واقعا دلم میشکنه 

چند ماهی هست خیلی عصبیه همش وقتی عصبانی میشه فکر میکنم شاید با اون اقا دعواش شده چون حدس می‌زنم خیلی دوستش داره 😔😔😔😔

خلاصه تا ظهری همش میرفت توی حیاط و با تلفن حرف می‌زد منم خودمو با داداشم سرگرم میکردم دیگه دیدیم خیلی طول کشید رفتم جلو گوشت درست مردم و برنج دم دادم فکر کنین هنوز داشت صحبت می‌کرد دیگه داداشم خیلی بد اشتهاس هیچی نمیخوره اونم داخل غذای بچه رو بده نخورد سرش داد زد بعدشم دوتا زد تو دهنش 😭😭اینجا اشکم در اومد رفتم بغلش کردم اونم داشت جیغ میزد مامانمم بیخیال با گوشیش بود و زیر لبی فحشش میداد میگفت این بچه هیچی نمیخوره خاک تو سرت بشه 😭😭😭 منم رفتم بهش آب دادم و خوابش مردم و ناهار خوردم هر کار کردم از سردرد خوابم نبرد بچه هم بیدار شد رفتم پیشه مامانم یه جیز گفت منم اعصابم خورد شد یه جیز گفتم اونم گفت چیه داداشم میشه یه گوهی مثله تو تو چیکار کردی برام 

منم دلم خواست فقط گریه کنم ولی اومدم تاپیک بزنم راهنمايي ام کنین 

ببخشید طولانی شد 

تو مرا آزردی!...که خودم کوچ کنم از شهرت!تو خیالت راحت !میروم از قلبت!میشوم دورترین خاطره در شبهایت!تو به من میخندی !و به خود میگویی ، باز می آید و میسوزد از این عشق ولی...برنمی گردم ، نه !میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد ...عشق زیباست و حرمت دارد ... " تمامِ دلتنگى هايم را برايش نوشته ام؛خط به خط...روز به روز...ساعت به ساعت...اما ميترسم!ميترسم از اينكه بخواند و با پوزخندى از كنارش رد شود!ميترسم از اينكه بخواند و با يك "مرسى" گفتن،تمامِ تصوراتم را خراب كند!ميترسم از اينكه يك نفر قبل از من،تمامِ اينها را برايش گفته باشد!شجاعتم تا همين حد بود؛"برايش نوشتن"من جراتِ ارسالش را ندارم! یه صلوات برای آرامش دلم😔
ببین نظرات اینجا خیلی خوبه ها ولی تهش ادم نیاز داره یه ادم متخصص بهش بگه چیکار کنه. من خودم هربار مساله اینجوری برام پیش میاد میرم سراغ دکترساینا. بیا اینم لینکش بعد تازه خیالمم راحته که اگر مشکلم حل نشه پولمو کامل برمیگردونن.



2728
2738

واقعا چ مادری داری اصلا سر ب سرش نزار خودت هوای داداشتو داشته باش نزار بره پیش اون 

_امروز چقد تلخی؟؟ +دلتنگی ادمو مثل چایی مونده تلخ میکنه شده دلتنگ شوی چاره نیابی جز اشک.._ بی حوصلگیت واسه چیه؟ +مارا هرچه هست دگر حوصله ای نیست _چی شده؟+یجوری دلم گرفته انگار دنیام تباه شده.. _خدا بهت صبر بده +نمیشه جای صبر فقط پنج دقیقه بغلشو بده؟به چال گونش و چشاش زل بزنم.. _اسمون توام افتابی میشه +ابر اسمون ما همیشه سیاه بود دکتر.. _پس سهمت چی میشه؟ +سهم من از تموم دنیا هیچه.. _زندگی کن +زندگی کنم که تهش چی بشه؟  همینجوری این دنیا یه جوونی بهم بدهکاره.. _این حرفات فقط از رو دلتنگیه +دست خودم نیست که دلم براش تنگ میشه😔😔

رابطه ی مادرت با اون اقا در چه حده؟ 

تحدیدش کن اگه این کارشو تموم نکنه به پدرت میگی 

پدرت چه گناهی کرده اخه عزیزم؟ کمک مامانت کن تا این کار از سرش بیوفته.. 

ولی فعلا پدرتو در جریان نزار فقط مامانتو تحدید کن

      کتاب معشوق من است🌼 من هم مجردم هم متاهل.لیسانس روانشناسی دارم و در حال حاظر حقوق می خونم..سی سالمه و دختری هجده ساله دارم.🌻.  بعداز هر شکست از جات بلند میشی، و ادامه میدی؟ پس قهرمان داستان خودتی.💛
چرا به بابات نگفتی؟

چون زندگیمون خراب میشه 

تو مرا آزردی!...که خودم کوچ کنم از شهرت!تو خیالت راحت !میروم از قلبت!میشوم دورترین خاطره در شبهایت!تو به من میخندی !و به خود میگویی ، باز می آید و میسوزد از این عشق ولی...برنمی گردم ، نه !میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد ...عشق زیباست و حرمت دارد ... " تمامِ دلتنگى هايم را برايش نوشته ام؛خط به خط...روز به روز...ساعت به ساعت...اما ميترسم!ميترسم از اينكه بخواند و با پوزخندى از كنارش رد شود!ميترسم از اينكه بخواند و با يك "مرسى" گفتن،تمامِ تصوراتم را خراب كند!ميترسم از اينكه يك نفر قبل از من،تمامِ اينها را برايش گفته باشد!شجاعتم تا همين حد بود؛"برايش نوشتن"من جراتِ ارسالش را ندارم! یه صلوات برای آرامش دلم😔

عزیزم چه مامان بدی چقد سختی میکشی تو😔

غروبم مرگ رو دوشم طلوعم کن تو میتونی...تمومم سایه میپوشم شروعم کن تو میتونی...شدم خورشید غرق خون میون مغرب دریا...منو با چشمای بازت ببر تا مشرق رویا
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز