[QUOTE=186136133]تا اونجا که ازدواحش با پسرعموش بهم خورد و باباش با عموش دعوا کرد [/QUOTE
یه روز که دوتا برادراش رفته بودن برای خرید اسب سر اسب با کردا درگیرشده بودن ودوتاشونم کشته شده بودن وازکردها هم میگفتن دونفر کشته شدن وتقصیر پسرای خان بابا بوده تو اون قضیه سما لال میشه کردها یه روز اومده بودن برای کشتن وخونخواهی ،خان باباگفت برای خاتمه این قضیه رباب رو به عنوان عروس خون بست به کردها بده اونا هم دست از انتقام برمیداشتن علیرغم میل رباب ولی هیچ چاره ای نبود کردها اومدن بردنش معاینه بکارت و حموم عروسی وبراش عروسی گرفتن روز عروسی یه روبند بسته بودن صورتش وپسر خان کردها تا شب حجله بنابررسم نمیتونست صورت عروس ببینه دامادبه رباب گفت به قبرستونت خوش اومدی توی مراسم که سواربراسب بودن یه نفر به رباب شلیک کرد ورباب زخمی ازروی اسب افتاد ورباب رو شناخت که قبلا توشهر ارومیه اونودیده بود وعاشقش شده بود خلاصه بعدازدوروز رباب به هوش میاد وخانوادشو میبینه وسما موقع برگشتن خانواده رباب با اونا نمیره وپیش رباب میمونه و