اه هی ی سره الکی میاد از دخترای دیگه تعریف میکنه ،اولا ک عروسش شده بودم هی میگفت ما واسه شوهرت رفتیم خواستگاری دخترهمسایه ،حالا بعد چن وقت فهمیدم اصن ۵ سال بزرگتر از شوهرمنه😐البته ک زودتر ازدواج کرده بود ،چن روز قبلم باز گفت ما میخواستیم فلانیو بگیریم فهمیدم دروغ میگه اخه فلانی اصن ب اینا نمیخوره و خود شوهرمم کفت الکیه ،بعدشم گفتم من معذرت میخوام مامانم اینجوری میگه سری بعد بهش تذکر اساسی میدم ،بعدش شوهرم گفت تو ببخش ،مهم اینه تو عین گلی ،،،اینا ،چون الکیه ،اگه بازم گفتش بیا بگو تا بهش بگم انقد نگه و اینا ،
کلا دروغ میگه بخاطر اینکه منو حرص بده ،
دیروز رفتیم خونش .مادرشوهرم میگه زن همسایه اومده موهاشو رنگ کرده جلو بابا(پدرشوهرم) سرلخت نشسته ،روسریش داشت میفتاد از سرش ،بعدشم میگه زن همسایه اشتباهی ب بابا گفت جانم؟😑
منم درجواب بهش گفتم ب دل نگیر اشتباه پیش میاد ب قول رضا(شوهرم )میگه هرکی هرچرتی گفت گوش نکن ،تو ببخش ،میگه تو خودت عین گلی ک الان خانوممی
با تعجب نگاه میکرد
خوب گفتم؟