هزار و یک آرزو دارم
مادرم هزار و یک آرزو داره
پدرم هزارو یک آرزو داره
همه برای برادرم هزار و یک آرزو داریم
خوشبختیشو میخوایم
سال ها درس بخونه
سال ها مادرم برا بزرگ کردنش سختی بکشه ، زجر بکشه
توی نداری ، توی بدبختی
اما الان باشنیدن یه خبر همشون به باد بره
اونم اینکه میخواد
ازدواج کنه با یه زنی که چند سال از خودش بزرگتره
بچه داره ، طلاق گرفتس
وقتی شنیدم خشکم زد
همش هرچی عروسی که میرفتیم ، میگفتم یه روزی عروسی برادر خودم خواد بود . بهترین لباس رو میپوشم . بهترین آرایشگاه میرم . هرچی درس خوندم ، به عشق برادرم بوده . که خوشحال بشه. افتخار کنه واسه بودن من ، مثل من که افتخار میکردم واسه داشتنش .
اما الان با این خبر همه ی افکارم زیرو رو شد
الانم با اشک دارم اینو براتون مینویسم
تو رو خدا ارومم کنید .
دارم دیوونه میشم . دیوونه