اون اوایل هنوز رابطه من مادرم شکراب نشده بود ولی این شیطان پلید انقدر زیر پای مادرم نشست مادرمو انداخت به جون من.
بهش میگفت تو و شوهرت ۸ساله زناشویی ندارین تقصیر ساراست شبا میخوابه در اتاقش بازه عمدا باز میزاره مزاحم شما بشه در حالیکه من بیچاره چنین چیزی حتی یک درصد به مغزم خطور نمیکرد هرچی میگفتم بخدا من بختک روم میوفته شب در اتاقم بازه مادرم گوش نمیکرد
بهش میگفت اینو شوهر بده تا تو شوهرت ازاد بشین والا شوهرت خوب زن سرت نگرفته سارا مزاحمتونه در حالیکه بجز من ۳تا بچه بزرگ و بالغ توی این خونه ست فقط من مزاحم بودم.
حالا اینا یه چشمه از ذات پلیدش بود هرروز مادرمو پر میکرد مینداخت به جونم خدا خودش شاهده چه شبایی تا صبح گریه میکردم هیچ پناهیم نداشتم
خالم فکر میکرد دور دور خودشه هیچوقت نمی میره و جاودانه ست الان دکترا براش تشخیص سرطان دادن چطور میخواد زیر گناه اون همه عذاب من و بقیه دربیاد
چرا ادما به رفتار و حرفاشون فکر نمیکنن چرا فکر اخرتشون نیستن