اول خودم بگم ... ساعت ده صبح بیدار شدم من وبچه هام هوس ماهی کبابی با نون گرم تنوری کردم دیگه صبحونه نخوردم گفتم شوهرم ساعت ۱۲ میاد که یه دل سیر ماهی بخورم .شوهرم از سرکار اومد منم تو اشپزخونه بودم داشتم خمیره چانه میکردم که نونامو بپزم یه پسر کوچولوم که ۷ ماهشه پیش باباش نسته بود که یه دفه باباش با صدای بلند صدام زد یه دفه دیدم پسرم نقش زمین شده و چشماش نیمه بز بود وبه لرزش افتاده بود مثل چوب خشک شده رنگشم ابی شده بود .....هی خدا اون لحظه هیچی به ذهنم نرسید جز اینکه بگم یا فاطمه زهرا به دادم برس که اونقدی هنگ کردم نزدیک بود سکته کنم همسایه پاییمون یه خانمه ۶۰ساله زندگی میکنه با عروسش داشتم فقط گریه میکرد و به لرزش افتادم نمیدونستم چکار کنم شوهرم بدو بدو با لباس خونگی سوار ماشینش شد وبچه رو برد منم با لباس خونگی کوتاه رفتم دنبالش تا به خودم اومدم برگشتم مانتو پوشیم و دوتا دخترم و فراموش کردم رفتم تو خیابون دیدم نیست بخدا عین دیوونه ها این ور اونور میرفتم بعد همسایه پایینمون دید بچه چطور شده چادرشو پوشید اومد باهام یه اقای میانسالی گفت چیشده گفتم بچم مرد گفت به شوهرت زن بزن ببرمت دنبالش منم زنگ زدم چندلاری ج نداد بعد جواب داد گفت دارم میبرمش فلان بیمارستان اون اقاهه مارو رسوند خدا خیرش بده کرایه هم نبرده بود همسایمون بهش داد قبول نکرد ببره .خلاصه تارسیدم بیمارستان حالم از بس بود پاهم میرزید هی نزدیک بود بیفتم رسیدیم اورژانس دیدم شوهرم با بچه رو تخت بودن حال بچه هم خوب بود اینجاس که هزار بار خدارو شکر کردم که بچم زندس ونمرده اونجا بهش دبازپام زده بودن .بچه رو بغل کردم و فقط بوسش میکردم ... الان بقیشم میگم
باش بگو
خلاصه تا بچمو دیدم به خودم اومدم دستام پر از خمیر بودن و در خونه رو باز گذاشته بودم دخترام هم اونجان بیمارستان گفتن بچه رو ببرید بیمارستان کودکان .اومدیم خونه لباسامون عوض کردیم بردیم بیمارستان اطفال
واقعا تجربه ی وحشتناکی هستش
خانواده ما هم این تجربه ی تلخ رو داره😢😢😢
خداروشکر که به خیر گذشته الان بچت چندسالشه
منم تجربه کردم و هنوزم ک هنوزع عصبی هستم
الهی طفلک چی کشیدی قیامت برپا شده تو دلت خدا پسرتو شفا بده انشاالله چیزی نیست
تجربه مرگ دوتا خواهرام جلو چشمم 😔
خدایا دیگه نبینم هیچ انسانی اینجور داغ نبینه
خدا بچه هات و برات حفظ کنه
اونجا بلا نسبت یه مشت احمق دانشجو بود متخصص نبود یعه ساعت موندیم فقط سوال پرسیدن هیچ نتیجه هم ندادن پرونده بستری نوشته بود بدو اطلاع شوهرم گفت بچمو بستری نمیکنم که موش ازمایشگاهیش کنید .رفتیم مطب متخصص مغز واعصاب اورژانسی پیش دکتر رفتیم نوار مغز وازمایش گرفت ازمایشش مشکل نداشت ولی نوارش موج داشت که تشخیص داد صرع داره دارو داد حالم بد شد ولی بازم خدارو شکر کردم که بچم زندس چون اون لحظه اگه میدیدیش دور از جونش انگار مرده بود بعد لرزش وتشنجش بیهوش شده بود
بچه ها برا بچم دعا کنید چون اگه یه وعده داروشو نخوره تشنج میکنه بعد اون قضیه چند بار داروشو مرتب نخور ۴ بار تشنج کرد .بخدا الان اگه اونمسیر بیمارستان رد بشیم جکرم کباب میشه .هرچند روز اون خاطره بد برام زنده میشه
باور کنید بچه ها اونروز نه نگصبحونه نه ناهارنه شام نه حتی یه قطره اب خوردیم منو شوهرم تا ۱۱ شب که برگشیم در حدی که جلومو سیاهی میدیدم اونروز هم پری بودم خونه حتی هیچی رو حس نمیکردم فقط فکر بچم بودن
عزیز دلم نباید یادت بره میدونی تشنج چه بلایی سر بدنش میاره گناه داره گوشیتو بزار رو زنگ ساعت داروهاشا باخطدرشت بنویس با آهنربا بزن رو یخچال داروشا مرتب بده بخوره انشاالله صاحب این ماه شفاش بده به حق قرآن انشاالله
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
