به ساحلها نمیبخشم صفای بیکرانت را
برایت شعر میخوانم بدون لکنتی حتی
و خوشحالم که میدانی و میدانم زبانت را
ببارو سیر باران کن کویر تشنه جان را
به باریدن نشانم ده تو ابرآسمانت را
شبم با توست نورانی بگو که خوب میدانی
پرستش میکنم باتو شکوه گیسوانت را..............