بزارید همه چی رو از اول واسستون تعریف کنم ولی خدایی بخونید به تجربه اتون نیاز دارم ممنون
پسر یکی از آشناهامون ازم خواستگاری کرده پسر خیلی خوبی هم هست دوسش هم دارم ولی خب حالا به دلایلی با مادرش زندگی میکنه به نظرم مشکلی نیست ولی خب خیلی میترسم از مثلا دخالت های شاید از سر دلسوزی و مشکلات رایجی که هست به نظرتون به خاطر علاقه میشه از چنین مواردی صرف نظر کرد البته بگم که مادر شوهرم خیلی آرووم خیلی (خودشیرینم هم خوداونید😂😂😂)منم نمیدونم صبورم یا نه
زندگی زیر یک سقف نههه
خب الان همه چی حله که چی بگیم ما😂
نه من مادرشوهرمم عممه وقتی پیشش بودم کلی باهم مشکل داشتیم الان که جداییم مثل پروانه دور هم میچرخیم
بعدم به این فکر کن نتونی برا شوهرت یا دل خودت یه تاپ و شورتک تو خونه بپوشی
فقط باهاش توی یه خونه زندگی نکن
میگی مادرشوهرم
بعد اومدی ما راهنمایی کنیم ازدواج کنی یا نه😂
قرار شده خونه ها از هم جدا باشه و تو یه ساختمون
نه،اصلا،اونایی که دور بودن و عاشق هم بودن هم بعد از چن وقت از دست دخالت ها کم مونده دق کنن
خونه هاتون جدا باشه خوبه تو یک خونه اصلااا
من دخترعموم عروس عمم هست ۶ماه بخاطر خونه سازی با عمم زندگی کردن الان باهم کاردو پنیرن رفتن اجاره عیدی هم نیومدن ب عمم سر بزنن احترامات برداشته میشه تو یه خونه
نه توی خونه خیلی سخته با مادر شوهر حتی اگه فرشته باشه عزیزم خوب توی خونه دوطبقه باشید هر کدوم توی یه طبقه
هرچقد هم خوب باشه و خوبی کنه توهم باید در جواب همین کارو بکنی و هی انتظارات بیشتر میشه مثل من
خیلی خسته ام خدایی چاره ندارم
من همیشه احترام گذاشتم مستقلم کلی هم کمک حال بودم چه از نظر مالی چه یدی تحصیلکرده ام کلی هم خانوادم بهم میرسن
ولی همیشه دلم رو شکوندن مثل الان که بغض دارم
