2733
2734

من برای جای ترک های پوستی بعد از زایمانم از روغن آنتی استرچ مارک برند آنانه استفاده کردم که یک برند سوییسی بود.

 برای من واقعا مثل معجزه عمل کرد. حتما تو دوران بارداری قبل از ایجادترک ها یا تا وقتی که ترک ها هنوز قدیمی نشدن و قرمز هستن استفاده کنید که زود برطرف بشه. برای ترک های ایجاد شده با چاقی یا لاغری هم عالیه. لینکشو میزارم چون میدونم دغدغه خیلی از ماماناس

اتنا جان همسرم به غیر از مواد غذایی خرج دیگه نمی کنه سفرم هم زیاد میریم ولی خونه فامیل وخانواده من که غیر ازبنزین راه هزینه دیگه ای نداره،من چندین سال اصرار دارم برم تبریز نزد هانوادم زندگی کنم ولی ایشون قبول نمی کنه
2731
سلام دوستان میشه راهنماییم کنین من مدتیه دیگه مثل قبلا نیستم با مادرشوهرم چون سر این موضوع که موقع عروسی بلیط مکه بهمون داد ولی چند سال بعدش ازمون گرفتشون و من قبل باهاش خیلی خوب بودم و ساده بودم الان اصلا رفت و امد نداریم فقط الیه دوسه بار اونم مهمونی میگیری اقوام رو دعوت میکنه ما روهم دعوت میکنه م.ش خیلی بدذات و دورو هست وقتی کسی نیست اینقدر با کاراش اذیت و بی محلی میکنه ولی جلو اقوام پدرشوهرم منو الکی تحویل میگیرهمادشوهرم و خواهرشوهرم خیلی به من حسادت دارن و همش دنبال نقشه هستن حال منو بگیرن الان مدتی هست هر جا میرن مهمونی خونه اقوام پدرشوهرم و لمه ها ی شوهرم اصلا به من چیزی نمیگن و همش میخواد من تنها باشم و درضمن خودشو خیلی مظلوم میگیره و مثلا میره یه نون میگیره میده پدرشوهرم که اونم میاد میده به شوهرم ولی مادشوهرم میره خونه عمع هو شوهرم و بهشون میگه اره برا عروسم یه گونی برنج و موادغذایی بردم اونا هم منو همیهش که نمیبینن چون تو یه شهریم ولی فاصلمون دوره فقط مهمونیا همدیگرو میبینیم بنظرتون چیکار کنم و چجور ی رفتار کنم هر جا تونسته منو بد گرده حتی پیش پدرشوه م نمیدونم چی میره میگه ولی از رفتار اونها متوجه شدم چجوری حالشو بگیرم ممنونم
من ایمان دارم خدای مهربون به ما فرزندی سالم وصالح داده و همسرم عاشقونه منو دوست داره تا ابد خدایا شکرت
رز عزیز کلی برات نوشتم ارسال نشد تا میتونی به پدر شوهرت محبت کن تا اون در مقابل بدگویی ها طرفدار تو باشه واینکه شما هم تو جمع مثل مادر شوهرت بیشتر از حالت عادی تحویل بگیر واگه میتونی تو جمع اونایی که عنوان میکنه هدایایی واسه شما فرستاده بگو ممنون بابت فلان سوغات وعنوان کن
رز چندبار برات نوشتم نمیدونم چرا ارسال نمیشه اولا به پدر شوهرت حسابی محبت کن تا سپر دفاعی باشه مقابل بد گویی ها وتو جمعی که مادر شوهرت هدایای کوچیکو بزرگ جلوه داده با روی خوش نوع سوغاتی رو عنوان وار مادرشوهرت بابت فلان هدیه که زحمت کشیده بودی داده بودی پدرجان اورده بود تشکر کن واینکه دیدم مادر شوهرا به عروسی که دور ربرش چه با کار چه با دوست وتفریح شلوغه بیشتر احترام میذارن
ای پارا جون ازت ممنونم کمکم کردی اگه تونستی میشه برام اون راهنماییهاتو بنویسی خیلی ناراحت شدم کلی نوشته بودی و ارسال نشد و من نمیدونم واقعا با این مادرشوهر دورو چجوری رفتار کنم اون خیلی باسیایته بنظرتون دعوتش کن یا مثله خودش فقط سالی یه بار ؟؟ازش بدم اومده و خواهرشوهرمم باهاش پایه هست که منو ااذیت کنه
من ایمان دارم خدای مهربون به ما فرزندی سالم وصالح داده و همسرم عاشقونه منو دوست داره تا ابد خدایا شکرت
ای پارا جون ازت ممنونم کمکم کردی اگه تونستی میشه برام اون راهنماییهاتو بنویسی خیلی ناراحت شدم کلی نوشته بودی و ارسال نشد و من نمیدونم واقعا با این مادرشوهر دورو چجوری رفتار کنم اون خیلی باسیایته بنظرتون دعوتش کن یا مثله خودش فقط سالی یه بار ؟؟ازش بدم اومده و خواهرشوهرمم باهاش پایه هست که منو ااذیت کنه
من ایمان دارم خدای مهربون به ما فرزندی سالم وصالح داده و همسرم عاشقونه منو دوست داره تا ابد خدایا شکرت
حوقتی من نیستم میره همش خونهدعمه ها شوهرم که بهشون الکی بگه فلان چیز رو برا عروسم بردم و پدرشوهرم خیلی زن ذلیله .مادرشوهرم کاری کرده حتی پ.ش جرات نداره منو تعارف کنه و خیلی مادرشوهرم قیافشو مظلوم نشون داده جلو همه.منم الان مدتی هست اصلا به م.ش و خ.ش زنگ نمیزنم چجوری باشم باهاشون
من ایمان دارم خدای مهربون به ما فرزندی سالم وصالح داده و همسرم عاشقونه منو دوست داره تا ابد خدایا شکرت
رز عزیز اولن ک چراخودت وانقدر درگیر حرفهای خاله زنکی م.ش خ.ش کردی شما ی فردمستقلی تنها کاری ک باید انجام بدی تاب مرور زمان همه بفهمن که شماانی نیستی ک م.ش میگفته اینکه رویتوعوض کنی و روخودت واعتمادبنفست کارکنی به خودت اعتمادداشته باش اصلن نیازی نیس ک بخای خیلی تحویلسون بگیری اما جایی ک میبینی دارن زیرسوال میبرنت خیلی مودبانه وباسیاست جواب دندون شکنی بهشون بده سعی کن با عمه های شوهرت بیشتر رفت وامد کنی سعی کن نقاط قوتتوک باعث میشه انها بیشترعذاب بکشن وتقویت کنی
مادرشوهرمن هم مثه شماس خیلی دورو بدذتنه تیکه هایی میندازه ک تامغراستخونت میسوزه یجوری رفتارمیکنه انگارمن کلفتشم من کم کم داشتم اعتمادبنفسمواز دست میدادم حتی نمیتونستم ی لباس ب سلیقه خودم بخرم امابعدازی مدت بخودم امدم نشستم حلاجی کردم رفتارهاش و خرفهاشو دیدم چرامادرشوهرم دایم درحال تحقیرکردنه منه وچرا میخاد خودش تصمیم گیرنده برای زندگی من باشه وب چنددلیل رسیدم اینکه میدید من که تقریبن15سال ازمادرشوهرم کوچکترم خوب خیلی مزیتها دارم که ان نداره وبه همون چیزهای نداشتش حسرت میخوره وبه من حس.دیش میشه ی نمونه کوچیکش تحصیلات عالیه من بود یا خونه وماشین وطلاوچیزهای دیگه که ان بااین سن وبعداز28سال زندگی هنوز1/3انهازوهم نداشت پس سعی کردم این نقاط قوتم وپررنگ ترازقبل کنم وازاینکه بهم حسادت میکرد لذت میبردم کم کم رفت وامدم وکم کردم وب همسرم فهموندم تادعوتم نکنن نمیرم ازقدیم گفتن دوری ودوسستی هرمهمونی هم ک میریم اگه انها باشن بهترین لباسهامومیپوشم وموقه ای ک واردمیشم باهاشون خیلی گرم سلام واحوالپرسی میکنم اما بعدش یامیرم کنارهمسرم میشینم یا باکسی ک انهاخیلی دوست ندارن من باهاش گرم بگیرم دوم این مسئله این بود ک مادرشوهرم میخاس تمام زندگی منودسش بگیره تا من وبی عرضه وخنگ جلوه بده وازاین طریق به همسرم بیشترنزدیک بشه وازمن دورش کن منم تنهاراهی ک دیدم اگه بخام جنگ ودعواراه بندازم نتیجه نداره بخام باهاش حرف بزنم جبهه میگیره ک مامانم انقدربه مامحبت کرده حالا توداری چی میگی دیدم کم کم باید افسارزندگیمودستم بگیرم امدم برنامه ریزی کردم مثلن 5شنبه شبها شوهرم باپدرشمیرفتن استخر ومن باید ازسرکارمیرفتم خونه مادرشون تاساعت1شب که ازاستخر بیاد ومن خسته وکوفته باید تازهمیرفتم خو.نه انها کارمیکیردم
هفته بعد ک شوهرم میخاس بره استخر گغتم من نمیام وخونه میخام استراحت کنم گفت تنها میمونی تا1شب گفتم ای کاش میشد زودتز بیای چون خودت میدونی هواک تاریک میشه من خیلی میترسم اما شمااگه به ورزش کردن باشه 2ساعتم کافیه دیگه احتیاجی نیس انقدر تواستخربمونی امامن واقعن خستم ونیاز دارم ک یکم نهاباشم وفقط بخابم چون واقعن کمبودخاب دارم انهم قبول کرد ورفت ولی ساعت11خونه بود دوباره هفته بعدش گفتم سرراهت منم بذار خونه مامانم اخه خاله هام انجان همینطور هفته هابهونه اوردم تااینکه ی استخرپیداکردم ک هم زنونه داره هم همردونه وبرنامه گذاشتم ک جمعه ها دوتایی باهم میریم استخر درمورد مهمونی هم مادرشوهرم تصمیم میگرفت ک کی بریم چی بپوشیم چی بخریم کی برگردیم اوایل برام مسیله ای نبود امابعدکم کم اذیت میشدم میگقت مثلن میخاین کادوبیاریدکمتزار50پول ندید من هم دیدم کوچکترین عضوخانواده ایم چراباید انقدرپول بدیم اول ی گلدون خریدم مادرشوهرم بعش برخورد گفت گلدون چیه زشته خیلیکمه شوهرم ومجبورکرد ک پول بده امامن خودم وگرفتموناراحت شدم به همسرم گفتم مسیله تی نیس میخای پول بدی امامن اگه خودم بودم برام گلی به این زیباییمیوردن بیشترلذت میبردم تازه یادگاری هم هس تاپول بعدم مگه کادوازطرف مانیس ؟پس چراچیزی راباید بدی ک مادوست نداریم بدیم ؟ درهرحال پول وگرفتم وگداشتم توپاکت وتوکیقم واردک شدیم من گلدونی راک خریده بودم باکلی ذوق وهیجان دادم ب صاحبخونه وموقعه ای هم ک داشتیم میومدیم همه کادوهاشون ودادن امامن اصلن بروی خودم نیوذدم وقتی سوارماشین شدیم مادرشوهرم گفت ماهک چراپول وندادی؟ گفتم ای وای اصلن یادم نبود گفت دیدی ک همه ماداریم میدیم چطوریادت ننبود گفتم اخه من اول کادوموداده بودم بعدم اصلن یادم نبود ک شماگفته بودیدپول بدیم همین دیگه فهمید ک نباید حرفی بزن ک من نمیختم انجام بدم تابیشترارین ضایع نشه حتی لباس برای لباس من وهمسرم برنامه میریخ ک چی بپوش ئچی نپوش من هم رفتم ی دست لباس ست برای خودم وهمسرم خریدم بدون اینکه به انهابگم وحتی همسرم بدونه ون همیشه به انها نشون میداد لباس و وقتی میخاسیم بریم مهمونی طبق معمول مادرشوشن شب زنگ زدن ک چی بپوشید وفرداک همسرم رفته بود حمام من لباسهایی راک خریده بودم اوردم گذاشتم وخودم هم همون لباسهاروپوشیدم وقتی همسرم دید کلی ذوق کرد وانهارووشید وقتی رفتیم مهمونی مادرش جاخورد بجای مبارک باشه وازاینحرفها گفت اینهاچیه کی خریدین چراانهایی ک من گفتم ونپوشیدین شوهرم ک حرفی واسه گفتن نداشت گفت نمیدونم ماهک خریده گفت دوست دارم اینهاروبپوشی من هم پوشیدم بعدمادرشوهرمامد توئاتاق من داشتم نماز میخوندم گفت به به ماشاله زرنگ شدی گفتم ممنون زرنگ بودم چظوزمگه؟ گفت دیگه بدون مامیذی خرید گفتم من همیشه بدون شمامیرم خرید زمانهاییک همسرم میگه تنهایید منم دلم میسوزه میکم خوب مامانیناروهم ببریم میاددنبالتون وگرن مابیشتردوتاییمیریم خرید گفت این لباسها چیه تن فرهادکردی ؟گفتم خیل ی قشنکه ن ؟ همین وگفتم وازاتاق امدم بیرون چندین باردیگه خم این اتفاق افتاد امادیگه دیگه نمیگفت چی بپوش انهم دستم وخونده بود زنگ میزد ک چی میخای بوشی؟ میگفتم اینهمه لابس ی چیزی میپوشم دیگه هی اصرارمیکرد منهم طفره میرفتم چندبارک این اتفاق افتاد خودش ب زبون امد ک من اگه میگم چی بپوش خیروصلاخت ومیخام ک قشنگ تربشی وتوجمغ بیشتر دیدخه بشی گفتم ممنون مامان ازاینگه بفکرماهستید امامن نیازی ب دیده شدن توجمع ندارم چون ماشاله هزارماشله هم سرزبون دارم وهرموقه ک بخام میتونم مجلس ودست بگیرم هم انقدر زیباوخوش اندام هستم ک ناخوداگاه توجمع دیده میشم بعدم من پوست م طوریکه هرچی بپوشم بهم میاد پس نیلزی نیس ک شما نگران باشید
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز