این روزها به قدری دلتنگت هستم که نمی فهمم چگونه روز ها پشت سرهم میگذرند،اما میدانم هرلحظه و هرجا به تو فکر میکنم.گویی که انگار هستی...اما نیستی
چون خدا که هست،اما نیست.آخر توهم بخشی از نور خدایی
خدای مهربان من ، چقدر برای من زیاده خواهیست که از تو بخواهم بخشی از نورت را به من هدیه بدهی...اما بده
خدایا.بارالها،دلم مرهمی میخواهد ازجنس خودت، که با دستان کوچکش انگشتم را بگیرد و به یادم بیاورد هنوز هستم
طفلِ زیبارویِ من ،تو از خدا بخواه.مگر بی تاب مادرت نیستی؟
بیا و در آغوشم قراربگیر...دلم برای نوازش موهایت،برای لمس گونه هایت پرمیکشد...
ای خدا بهم رحم کن.خسته شدم ازاین دلنوشته ها
التماس دعا دوستان