مادرم اینا سر دعوا با برادر نکردم که تو خونست اثاث کشی کردن و رفتن شهرستان یعنی دعواشونم سر این بوده که داداشم ۳۰ سالشه و به شدت تنبل و زیاده خواهه از اولم هر چی امکانات بود بابام فقط به برادرم داد ولی روز به روز زیاده خواه تر شد جوری که این اواخر میگفت پاشین از خونه برید بیرون اینجا مال منه هر روز هم یه تیکه از وسایل خونه رو میفروخت از مبل بگیر تا تی وی و لوستر و تابلو و جارو و .....بابامم هیچی بهش نمیگفت از آخرم هم رفتن شهرستان ،،، البته تقصیر بابامم هست چون خیلییییی پسر دوسته و در واقع خودش برادرم رو اینجوری بار آورده ،،،،خلاصه که با قهر رفتن چون هر روز و شب سر پول و خونه با برادرم دعوا داشتن منم سعی میکردم خیلی جو رو آروم کنم و با داداشم و بابام صحبت میکردم و دلسوزی اما بالاخره رفتن
این یه ماهی که رفتن منم تنها شدم و با دوتا بچه واقعا سختمه هر روز هم مادرم چون خیلی برادرم رو دوست داره میگه برو سز بزن بهش براش غذا ببر منم با اینکه خیلی درگیرم اما گاهی میکنم تا اینکه مادرم گفت داشتی عید میومدی برو انبار خونه یه گونی برنج مونده با خودت بیار خونمون منم به داداشم گفتم دارم میام اصرار کرد برای چی میخوای بری انباری دید گونی برنج رو از دستم گرفت و نذاشت ببرم بردش فروخت 😐 الان مامانم میگه تقصیر تو بود نتونستی جلوشو بگیری حالا هم نیا دیگه خونم