منم تجربه داشتم هم زمان باهم
پدر ورشكست شد معتاد شد رفت سراغ ي زن ديگه بعد كنكور داشتم تو خونمون جنگ و دعوا بود و و و و
بعد سالها گذشت ب عروسيم خانواده شوهرم دعوا ران انداختن. ميخواستن منو با لباس عروس برگردونن از حسادت ب من كه چرا شوهرم دوسم داره اين براي من خيلييي خيلييي درد نا ك بود شوهرمو همش ب جونممم انداختن با خانوادم ميجنگيدن فك كن عروسا تو شب عروسمون خوشحال اما اونا نذاشتن فرداي عروسيم زنگ زدن تن خانوادمو لرزوندن
همش باعث دعواي منو شوهرم ميشدن
تا ٦ماه من افسردگي شديد داشتم
ببين من خيلي درد كشيدم خيلي و از كساني كه اين دردهارو بهم دادن نميگذرم
اما خيلي جالب خدا بهشون كاري نداره
برام اين جاي سوال