سلام خوب هستین
امشب تعداد زیادی مهمان داشتم و خانواده ی شوهرم هم بودن ... بعد خواهرشوهرم از اول بهم بی محلی میکرد و اینکاملا تابلو بود ... اما من کاری نداشتم و به قولی به عشق ورزی ادامه میدادم
بعدش همسرم تو اتاق یه کاری کرد من جیغ زدم ... ترسوند منو ... خندیدیم ... رفتیم حال مامانش پرسید چیشد ... گفتم به شوخی مامان بهم داشت زور میگفت میترسوند ... خندید مامانش و بعدش خواهرشوهرم گغت مرد بایدم زور بگه منم گفتم نه چراباید زور بگه من خانوم داداشتم تاج سر همدیگه ایم ... همسرم هم گفت صد در صد افرین و موهامو ناز کرد
... بعدش خواهرشوهرم گفت مرد سالاری و باید به تو زوربگه نمیاد که به من زور بگع .... منم گفتم نه اقای من از اون اقاها نیست به خانومش زور بگه ... خواهرشوهرمم هم حرصی شد و گفت تو دنبال دعوا هستی از همون اول بیا یه دعوا کنیم و تو راحت باش .... منم گفتم نه من دنبال دعوا نیستم .... همسرمم گفت بسه تمومش کنین و دیگه چیزی نگفتیم
بعدش اما خواهرشوهرم که کمک کرد بهم و اینا پیش همه گفتم مرسی فلانی جون دستت درد نکنه موقع رفتن هم بغلش کردم و خواستم ببوسمش نزاشت و گفتم قرار نیست که قهر کنی باهام و اونم گفت برو اون ور
همسرمم هم دید...بعد که رفتن همسرم منو بغل کرد و بوسید
قبلش تو اتاق ازش پرسیده بودم که منو مقصر میبینی توی اون بحث ؟ گفت نه
الانم موقع خواب ازش پرسیدم امروز راضی بودی ازم گفت ۱۰۰ درصد خیلی
توی دلم نگرانم نکنه همسرم از من ناراحت باشه و نگه بهم ... چون شخصیت درونگرایی داره