خستم دیگه از دست مادر شوهرم که عممه

سلام بچه ها خوبین ۴ سال پیش ازدواج کردم با پسر عمم شوهرم اوضا باباش خوبه  ولی بیکار بود الانم به زور من میره کار خونه تو مشهد  تویه عقد عمم هر چی به دهنش میومد میگفت مثلا من تورو نمیخواستم دختر فلانی که دوستم بود و میگفت من  اونا میخواستم اون خانوادش خیلی خوبن و از این حرفا خلاصه میگفت عروس همسایمون خیلی خانوم و همه میگن تو مگه دختر یه فلانی بیشتریو بماند که بابام اوضاش خیلی خوب بود  و اینا جوش میزدن خلاصه هر چی میتونس میگفت ۲ سال قبل قبل اینکه بابام فوت کنه کلی التماسشون کرد عروسی بگیرن تا بریم خونه خودمون و مشکلاتمون کمتر شه ولی اونا گفتن اصلاااا نمیگیرن باید ۴ سال تو عقد باشن پدرم خیلی جوش میزد و ۳ ماه بعدش یعنی تو ۴۸ سالگی بابام فوت کرد داداشام ۴ ساله و ۱۰ سالن  و مادر بزرگم  اومد ارث بگیره  و همین عمه خانوم کلی  تشویقش میکرد بعدم بعد ۷ماه مادر بزرگم فوت کردو قسمتش نشد اما الان عمه هام و عموهام ماشینامون گرفتن خواستن از خونمون بندازنمون بیرون ولی وکیلمون نزاشت و ماشینارو بهشون داد بماند عمم به زور و التماس شوهرم امضا کرد که نگیره ولی یه سره میگه حقتونه حقتونه شما 😭امسال تو مرداد هر چی گفتیم میخواییم بریم خونه خودمون به خودشون نیوردن پدر شوهرم و مادر شوهرم بعدم ما همینطوری پا شدیم رفتیم خونه خودمون و شوهرمم فرستادم سر کار  بعد ۲ ماه آشتی کردن ۳ ماه که میخواییم عروسی بگیریم  ولی نمیزارن ۳ هفتس ما تالار رزرو میکنیم پدر شوهرم زنگ میزنه به صاحب تالار که دوستش میگه بهشون وقت نده حالا صاحب تالار زنگ زده به ما میگه کلا بی خیال عروسی شین بابات نمیزاره و راضی نیست دیروزم شوهرم به مادر شوهرم زنگ زد گفت ما هیچی نگفتیم بعد گوشی وبرادر شوهرم گرفت گفت چیه عجله داری عروسی بگیری من اجازه نمیدم مامان بابا بین عروسیت اگه کاری بشن میکشمت چرا همش مادر جوش میدی اخه ما ۱ ماه پیش با مادر شوهرم دعوام افتاد چون گفت من همه جهازت درست کردم اخه دروغ میگفت خستع شدم از دسش بعضی وقتا حس میکنم نیاز که دیگه طلاق بگیرم ولی باز شوهرم خوش اخلاقه و مهربون ولی عیبش اینه در برابر مامان باباش هیچیکار نمیکنه خسته شدم  ااخخخ چقدر طولانی شد ببخشید به خدا