خواب دیدم که پدرشوهرم که این مدت بشدت پاش درد میکردو زمینگیر شده بود
حالش بد شده و رو ب موت هست دختراش بالا سرش بودن
من پیششون نبودم وقتی اومدن بیرون پدرشوهرم حالش خوب شده بود داشت ب دختراش میگفت چرا موقعی که حالم بد بود سر وصدا نکردین (جیغی داد و هواری چیزی)
بعد ما پارسال تا حالا با خواهرشوهرام حرف نمیزنیم
تو خواب خوشحال شده بودن که من باهاشون حرف زدم چون وقتی دیدم تو حیاطشون بهم ریخته اس ازشون پرسیدم چی شده و برای پدرشوهرم خیلی ناراحت شدم
سه تاش با هم اومدن پیشم و توی ظرف بهم برنج و مرغ ربی دادن
اینم بگم که الان چندبار هست که خواب میبینم بهمون یه چیزی میدم (مثلا دفعه قبل خواب دیدم بهمون یه ساک لباس دادن)بعدش بشدت با شوهرم دعوا میکنیم
بعد یع درخت بود هیچ کدوم نمیدونستیم اسمش چیه
شبیه کنار بود بعد انکار میوه هاش شبیه ترنج میشدن
خلاصه میوه اش بیشتر زرد بود و ما هم خیلی ازش خوردیم