بهش گفتم جالب نیست دوران عقد هر شب پیش هم میخوابیم . زودتر عروسی بگیریم . گفت میبینی که الان شرایط ندارم یکم صبر کن. بعدشم ما که تو یک طبقه تو اتاق جدا هستیم چه عیبی داره .
این دیگه دعوا داره
وا چه عیبی داره شوهرته عروسی فقط یه جشنه
گفتم جالب نیست خوشم نمیاد . فک میکنم خیلی پیش همیم و خیالت راحته و برای عروسی تلاش نمیکنی... بعدش گفت نمی‌بینی چقدر دارم کار میکنم خب باید یکم باهام راه بیای اگرم میخای خب هفته ای دو شب بیا از این به بعد.
ولی من چطور میتونم ازش دور باشم حتی صبح تا شب که سر کاره دیگه تا عصر که میاد دلمون واسه هم تنگ میشه . خیلی به هم وابسته ایم. همه ی دلخوشیمون شب خوابیدن تو بغل همه .
الهی قربونش بشم که دلش از حرفم شکست منو رسوند خونه گفت برم جایی کار دارم میام . رفته بود قدم میزد تنهایی. خیلی دلم براش سوخت
اینکه هر شب میریم اونجا و باهمیم
چه عیبی داره
طرفای ما تا عروسی نمیزارن شب پیشش بمونی
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
