یبار هر کاری کردم پسرم نیومد تو اتاق منم واسه اینکه تنبیه بشه نتونه برگرده تو اتاق درو قفل کردم اونم رفت پیش مادرشوهر و پدرشوهر / دیگه با شوهرم نشسته بودیم حرف میزدیم گفتم بریم بیاریمش این خودش نمیاد/ وقتی رفتیم یه جوری رفتار می کردن یه لبخند رو لبشون بود فکر کردن حالا ما چیکار کردیم که درو قفل کریم پدرشوهرم دستشو گذاشته بود رو صورتش منو نبینه خیلی حس بدی پیدا کردم خدا ازشون نگذره خودشون بساط رفتن مون رو بهم زدن حالا هم انقدر چندش و بی احترامی رفتار می کنن براشون متاسفم این فقط یکیش بود نصف هم نبود