سلام به همگی.دوستان این اولین پست من هست.حس کردم اینجا همه خیلی مهربونن.لطفا بهم کمک کنید.
من 2ساله با یه نفر دوستم، که خوب هیچوقت صحبت ازدواج بینمون نبوده اما من همیشه امیدوار بودم.همه چیز تو رابطمون خوبه.یکبار ازش پرسیدم برای آینده گفت الان موقعیت ندارم اما اگه زمانی شرایطم جور شه به تنها دختری که فکر میکنم تو هستی،منم دیدم راست میگه خونه و ماشینشو از دست داده و شرایطش جور نیست،گفتم کنارش باشم صبوری کنم.الان هم خونه داره هم ماشین فقط خیلی قسط میده و زیاد از حقوقش نمیمونه اما پدرش خیلی حواسش بهش هست.من خودمم شاغلم و حقوقم هم خوبه،خونه هم دارم.یک ماه پیش باهم حرف زدیم گفت ما نمیتونیم باهم ازدواج کنیم چون تو یکبار ازدواج کردی پدرم اصلا قبول نمیکنه، و دخترخالت هم خیلی پشت سرت به خواهرام حرف زده و اونا دیگه نظرشون بد شده.
من از یک ماه پیش تا امروز شبانه روز بغض دارم و اشک تو چشمامه.بچه ها بخدا من هیچی کم ندارم،نه از خانواده،نه شغل و تحصیلات،نه ظاهر.
به 3تا زبان خارجی هم تسلط دارم.عکاسی و خیلی چیزا
خیلی حالم بده.حسم میگه باباش یه بهانست وگرنه آدم اگه خودش بخواد پافشاری میکنه.میگه بابام قیدمو میزنه،و خوب واقعا هم عاشق باباشه.
یه کم باهام حرف بزنید.توروخدا دارم دیوونه میشم