اینکه مادرشوهرم هرجا دلش بخاد میره هرجاهم دلش نخاد منو بهونه میکنه جلو شوهرمم اگ بخاد بره بیرون میگ چون تو خونه ای من میرم بیرون وگرنه اصن نمیرفتم
کلش یجوری رفتار میکنه ک منم هرجا خاستم برم اونم بیاد
پنهون کاریشون
ینی خواهر از خواهر پنهون میکنه چه برسه به عروسا
من همش میگم چجوری میتونن اینقد همه چیو تو دل وامونده شون جا بدن
😐من ازدواج نکردم
اما ازدواجم‌کنم،ن میرم ن بیان
ن تبریک میگم ک تبریک بگن
قاطی ام نمیشم باهاشون..
البته گن شخصیتم اینجوریه کلا،هر چی کناره گیری کنی و سر از کارات در نیارن عزیز تری انگاری
اینکه همش میگن میخواییم بیاییم خونتون
مادرشوهرم به طرز دیوانه واری بچه ها و نوه هاشو دوست داره کافیه بفهمه بیمارن با یه عالمه روغن میاد ماساژشون میده
وقتی بچه هام یه کم کسالت دارن میاد چرب و چیلشون میکنه😃
خدایی بعدشم بچه بهتر میشه ها
ولی چندشم میشه از بچه ی چرب😆
از زیر بار مسئولیت در میرن
مادرشوهر من خیلی خوشبخته مثل خیلی زنای دیگه که درگیر خانواده هستن اصلا درگیر نیست
فرق گذاشتم بین پسراش
مثلا چی رو تبریک نمیگن گلم
یکم از فضولی بیش از حدشون اذیت میشم
اینکه باهاشون بری جایی دیر موقع برگردن نمومش همین دیشب من سه و نیم شب برگشتم خونم
ما تو خونه مادر شوهرم هستیم داریم خونه میزنیم بعد همه کارای خونه رو با سن شونزده سالگی انجام میدم اخرشم میاد کلی غر میزنه و اگه تو اتاقمون خوابم باشم هی میگه شیدا شیداااا تا وقتی بیدارم کنه بیدار که میشم میگه رفیقم داره میاد چای درست کن
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
23 ثانیه پیش
25 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
