بچه ها ما پریشب خونه دختر عمم ک خیلی باهم خوب هستیم شام اونجا بودیم بعد اون یکی عمم با بچه هاشم بودن یعنی خالش. بعد اون یکی دختر عمم گفت من میخوام بمونم عمم ک دخترش صاحب خونه بود به این یکی عمم ک مهمون بود گفت بزار بمونه و اصرار میکرد بعد خونه اینا رفتم آشپزخونه دیدم پسر عمم داداش همین ک خونش بودیم با خودش حرف میزدن شنیدم ک میگفتن بگو بیکاری داری اصرار میکنی بخدا شنیدم اینو منو دیدن قطع کردن منم برگشتنی تو ماشین گفتم عمه نزار بچه هات جایی بمونن من اینجوری شنیدم احمق الان رفته گذاشته کف دست دختر عمم اونم الان زنگ زده چرا اینجوری دروغ گفتی منم گفتم چیزی ک شنیدم گفتم. خدا لعنتش کنه من سر خیر خواهی گفتم به عمم رفت گذاشت کف دست اون ابرومو برد بخدا بینمون بهم زد الان میگ هم اومدن خوردن حرفم در آوردن بهش پیام دادم خیلی فضولی