کسی می‌تونه راهنماییم کنه خیلی ممنون چون هجده سالمه به نظرتون احتیاج دارم🙏🙏🙏🙏

من یه دختر هجده سالم دوساله عقدم شوهرم 28سالشه پارسال یه بدهی اورد حدود چهارصد میل الانم هنوز عروسی نکردیم 200میل مونده هی میگه نگران نباش حل میشه خونوادش از خودشون یه قرون مایه نزاشتن ولی مادر من 20میل یادگار پدرمو فروخت داد به نامزدم الان یه ساله که گفته درست میشه و هیچی درست نشده  خیلی بحث و دعوا بین هممون هم خانواده اون هم ما و اونا پیش اومد و هر دفعه گفتم میخام تلاق بگیرم شوهرم اصلا اهمیت نداد و فقط گفت خودتم جربدی تلاقت نمیدم پس برو خودتو جربده منم یه نوجونم و هجدهم شوهرمو خیلی دوسش دارم ولی از درون دلم پیره قلبم گرفته جلو دستو پامو گرفته نه فکرش می‌زاره درس بخونم نه کاری دارم که مشغول شم نه میتونم انجام بدم چون اون دوست نداره خوبم نیست بدون اطلاعش کاری کنم میترسم . هربار همسرم یه بحثی میشه اصلا نسبت بهم بی تفاوته الانم یه جای دور حدوده نیم ساعت فاصله مکانی داریم کار می‌کنه منم بدجوری افسردگی گرفتم رفته فکر خودشه منم براش مهم نیستم انگار میگم من چه گناهی کردم که این وضعمه میگه باید همینطوری باشه که یاد بگیری دوست داشتن و گوشی مادرم دستشه اونم با مادرم لجه منم نمیخام که بین این دوتا بیشتر این خراب شه . اونم گوشی و نمی‌ده میگه این وسط من دوبار ضرر گوشی کردم بخاطر مادرت یبارم مامانت ضرر کنه . اسرار کردم یهو گفت الان گوشی و میزنم میترکونمش راحت شی الانم سه روزه ازش خبری نیست منم به شدت حالم گرفته راستش تازه اشتی کرده بودیم و بعد یک ماه که اونم من رفته بودم طرفش . الانم احساس بدی دارم احساس میکنم جونیم به فنا رفته و هیچ‌کار مفیدی نکردم ولی از یه طرفم عاشقشم و دیوانش ولی احساسم میگه یه چیزی این وسط درست نیست اینکه چرا اون انقدر براش بی اهمیتم درحالی که میگه عاشقانه 

خداییی هیچی از دخترای دیگه کم ندارم قلبم گرفته فقط منزوی شدم همش تو گوشیم و طبق معمول اون نیست دارم دیونه میشم تو این یه سال هرصبح ارزو میکنم چشمام باز نشه دیگه بیدار نشم زندگیم واقعا رو هواس.خیلی تلاش کردم فراموشش کنم ولی نشد خودم پدرمو از دست دادم بد وضعیه نمیدونم باید چه غلطی کنم