مادربزرگم مریضه
دیشب خونه مادرشوهربودیم برادرشوهرمم اونجا بود
گفت مادربزرگت نمرده منم گفتم نه خداروشکر حالش خوبه
مادرشوهرمم خندید گفت اخرش که باید بمیره
منم بعد ۴ یا۵ثانیه مکث گفتم کسی نمیدونه شاید ما قبل اون بمیریم کسی خبرنداره از قسمت وطالع
که بقیه هم گفتن اره
الان همش حرص میخورم چرا جواب تندندادم چرا نگفتم کی میدونه شاید تو زودتر بمیری یه جوابی بدم مه الانم بهش فکر نکنم از دیشب دارم ذهنم منحرف میکنم اما یادم میفته