۱۳ بدر رفته بودیم یکی از روستاها...
اونجا هوا فوق العاده سرد بود برا همین رفتیم یه اتاق گرفتیم
کنار اتاق ما دستشویی بود بعد یه دختروپسر که بهشون میخورد دوست پسر دوست دختر باشن رفتن دستشویی موقعی که می اومدن مانتو دختره تو شلوارش گیر کرده بود یهو منم گفتم خانم مانتوتون تو شلوارتون گیر گرده حالا نه یواش بلند
دختره بیچاره گرخیده بود همه نگاهش میکردن بعدم یه نگاه برزخی به من کردو رفت
والا خودمم نفهمیدم فازم چی بود همچین کاری کردم