من با شوهرم رفتم بنگاه پارسال.
شوهرم معطل شد،من دیدم وسط مردهام رفتم تو پارک روبرو بنگاه نشستم.
یکی از بنگاهی ها اومد بیرون از جلوم رد شد گفت شوهرت رفت خیلی هیز نگاه میکرد،منم رفتم تو بنگاه دیدم هنوز شوهرم نشسته داره حرف میزنه.
ی بارم نقاش اومده بود خونه ام.شوهرم رفت وسیله بخره.سه تا پسر جوون مشغول رنگ زدن خونه بودند پشت در منتظر شوهرم بودم،این سه تا جوون آهنگ زیاد و سیگار و همش حرف دوست دختر و اینا،همونجا عرق کرده بودم.
اصلا نمی تونم تنهایی تصور کنم.
خصوصا اینکه تو سن کم تجربه تجاوز هم داشتم