بچه هایی که پرسیدن چرا میگم .
من اصلا موقعیتم به پسر عموم نمیخورد یکی یدونه بودم اونا ۸ بچه ، ما شهر نشین اونا اهل دهات ، مادر من مدیر مشهور زن عموم خانه دار بی سواد که پسر پرست بود و میگفت زرتی باید عردس بزاد و هزاران اختلاف فاحش دیگه . اما پسر عموم ول کن نبود ازین ور هم میدونستم دختر خالش هلاکشه که خیلی هم اتفاقا به هم میخوردن . دختر عموهامو دوس داشتم ولی نه بعنوان خواهر شوهر . خلاصه ۶ ماه پدرمو درآورد اون موقع ۱۸ سالم بود، زن عمومم پیش خواهرش گفته بود منو میخوان اونم قهر کرده بود و رفت طلسمم کرد . ازون روز ببعد زندگیم جهنم شد . جالبه پسر عموم هم که بیزار بود از دختر خالش رفت گرفتش . همه به هدفشون رسیدن این وسط من بدبخت شدم .