اصلا این ادم انقدر عجیب غریبه..
کسی که نمیذاشت من پروفایل عکس خودمو بزارم...
تازه پروفایلی که مال خط دوستامو و فامیل و.. ایناست فقط...
امروز دیدم برای پروفایل خودش عکس دوتاییمونو گذاشته...😯😯😯😯
بعد دیدم تو اینستا هم یه عکس از بله برونمون گذاشته... و یه جمله عاشقانه و..
البته من چهره م اصلا مشخص نیست تو اون عکس.. سرم پایین بود..
ولی همچین ادمی همچین کاری کنه... اصلا مخم سوت کشید...
ولی جلو خودمو گرفتم هیییچ واکنشی جز لایک نشون ندادم.. که فکر کنه خیلییی مهمه برام عکس گذاشتن و....
بعد از ظهر زنگ زد گفت داروهاتو گرفتی ... گفتم اره..
گفت نخور تا عصر بیام پیشت
طبق معمول گفتم چشم...
بعد از ظهر اومد تقریبا دوساعتی پیش هم بودیم...
برام یه کیف خریده بود ... بعد گفت توشو خالی کن پر از کاغذه.. منم درشون اوردم. اول اصلا دقت نکردم.. کاغذای مچاله.. ک تو کیفا میزارن و..
بعد دیدم. نه .. ازونا نیست.. کاغذای کاهی که برام شعر نوشته بود و مچاله کرده بود گذاشته بود اون تو... انقدر ذوق زده شده بودم... 😄😄😄😄
میگفت خیلی خوشم میاد عین بچه ها ذوق میکنی و...
یکم گذشت..
شروع کرد حرف زدن... دستمو گرفته بود.
مثل همیشه قبلش گفت باهات حرف دارم گوش کن بگو چشم...
گفت انقدر با خودت ور نرو😂😂😂
...به خودت گیر نده... نرو بشین تو اونجا هی بهت بگن افسرده ای و... مریضی و...
هر کی بره همینا رو میگن بهش...
منم گفتم خوب بالاخره دکتره میفهمه ک تشخیص داده و..
گفت برو بیار ببینم چیه... منم اوردم..
برداشت گذاشت تو جیبش...
گفت من خودم روان شناسم😂😂😂😂(اعتماد به نفسو )
گفت ول کن اینارو. میام میبرمت دکتر...
منظورش دکتر روانپزشک و.... اینا نبود..
گفت باید ببرمت یه ازمایش خون بدی شاید بدنت بهم ریخته س و.مشکلت هورمونیه و.... (من تازه ازمایش داده بودم... ولی باز حرف خودشو میزنه میگه اون کامل نبوده و.... )
دیگه ام نررو پیش اونا.
و به خودت هی گیر نده... حرفاتو با من بزن...
من میگفتم گیر ندادم. تشخیص یه دکتره. الکی ک نمیگه و...
گفت اصلا دیگه حق نداری بری جایی(منظورش روان شناس و... بود)
گفت فقط به حرفای من گوش کن...
کلا از این بحثا بیا بیرون... گوشیمو گرفت..
منم داشتم زور میزدم از دستش بگیرم..
دیگه حریفش نشدم...
فکر کردم میخواد بره ببینه با کی چی میگمو....
ک رفت تو اینستام.
گفت باید تمام این پیچایی ک میشینی میخونی و... (روان شناسی ها رو یعنی) پاک کنم...
کلا دیگه دور این حرفا. نرو...
اینا رو نخون. رو خودت تلقین نکن و... فکر میکرد از رابطه مون ناراضیم و هی قول میداد بیشتر بهم محبت کنه و..
گفتم. من حالم خوبه. اینا برای ارامش و تنظیم خوابمه.. خوابم بهم ریخته. و...
میخوام فقط خوابم خوب بشه.. و یکم فکرم اروم بگیره...
خلاصه انقدر حرف زد و...
منم مغلوبش شدم....
گفت خودم درست میکنم خوابتو..
از فردا میام..تا چند روز پیشت میمونم.. شب خودم میخوابونمت و... عادت کنی تمومه ..
منم نگفتم دردم چیه... نگفتم دارم از تنفر روانی میشم. از روزایی ک بهم گذشته و...
کلی قول داد بهم که حالمو خوب کنه...
زودتر عروسی کنیم و...
احساس میکنم تمام دنیا و جون و هستیمه....
اصلا از وقتی اومده تو زندگیم انگار تازه فهمیدم معنای دوست داشتنو... و خشم و تنفرم از کسایی که منو ازین حس خوب محروم کردن زده بالا...
گفت امشب نمیتونم بمونم...
از فردا میام پیشت میمونم...
اصلا گفت میام میمونم پیشت حالم خوب شد...
انگار مست شدم...
بعد از این که رفت...
پاشدم کل خونه رو تمیز کردم..
همه جا رو شستم...
براش یه سری چیزا سفارش دادم...
یهو به. خودم اومدم دیدم عین خلا دارم برا خودم میخونمو میرقصم...
😂😂😂😂😂😂
امشبم گفت زود بخواب...
ولی با اینکه خیلی خسته ام خوابم نمیبره...
دوریشو نمیتونم تحمل کنم دیگه...
میترسم از اینهمه