امشب کلی راه رفتیم برم سر مزار مامانم من یکم جلوتر شوهرم راه میرفتم همینجور زیر لب صلوات می‌فرستادم
یه چند قدم ک رفتم چشم به قبر خورد وحشت سرتاپام گرفت دیگه نتونستم ادامه بدم سریع برگشتم هر چی شوهرم اصرار کرد بریم گفتمش نه برگرد.اینقد دلتنگ مامانم بودم نفهمیدم یهو چرا اینقدر ترسیدم انگار یه چیزی جلوم گرفت نذاشت برم .حالم خیلی گرفته شوهرمم میگه دیگه نمی برمت.اصلا چرا میگن شب خوب نیس بری قبرستون کسی می‌دونه دلیلشو
من رفتم
هیچی نشد برگشتم 😐😂
ترسیدم
چون مرده ها میان بیرون👻☠
خوب چراشب رفتی توی روزبرو شب خوب نیست بری
قبرستون وهم داره خب
اره رفتم شمع روشن کردم سال تحویل اونجا بودم
شب سنگینه نرو جن و روح زیاد رفت آمد میکنه
سه ماه پیش مادرشوهرم فوت کرد بخاطر کرونا شب اول قبرش تا اذان صبح سر خاک نشستیم
من اصلا نترسیدم
قحطی وقت که نیومده هوا روشن بود میرفتی
ولی خیلی هیجان انگیزه یه بار باید امتحانش کنم
حب چرا شب رفتی
من دمه صبح رفتم ولی شب نه
کلا بعد غروب آفتاب شنیدم نباید بری
ما از شب تا صب واسه اولین شب دفنشون میمونیم..
منکه دوبار از شب تا صب موندم،،،از ترس دم سکته بودم هر دوبارشو😑
با برادرهام و پسرعموهام رفتیم یه سری
ب غلط کردن افتادیم برگشتیم
انگاری فضاش سنگینه حضور کسی رو حس میکنی
