من 27 سالمه تقریبا و آدمی بودم که اغلب خودخواسته تنهایی رو ترجیح دادم تا اینکه با یه خانم آشنا شدم که واقعا عاشقش شدم. به شخصیتش / وقارش / زیباییش و .. از نظر من اون یه آدم همه چی تمومه. مدت ها با فکر و خیال اون به خواب میرفتم و صبح ها هم با فکر اون بیدار میشدم. هردو حسابداری خوندیم. اون مدرس دانشگاه هست و منم دارم برای راه اندازی شرکت حسابداری خودم برنامه ریزی میکنم. اون تو یه استان دیگه ست با فاصله حدودا 8 ساعتی و حدودا 4 ازم بزرگتره..
من از لحاظ مالی اصلا مشکلی ندارم.
چند روز پیش دلم رو زدم به دریا و بهش پیشنهاد دادم که چقدر دوسش دارم. اولش گفت که شوکه شده و بعدش گفت بهش وقت بدم که فکر کنه!
براش دل نوشته هامو که براش تو خلوت نوشته بودم رو میفرستادم این مدت. احساسات من بلاخره فرصت بروز پیدا کردن و به یکباره هرچی احساس داشتم رو به پاش ریختم. چندشب پیش بهم گفت احساساتت رو کنترل کن تا بتونم بهتر و راحت تر بهت فکر کنم.
خودش هم ذهنش درگیر مزاحمتی هست که تو فضای نت براش ایجاد کردن البته!
کلا جواب پیام هام رو دیر یا اصلا نمیده.
تا رسید به پریشب که با ذکر دلیل بهم جواب منفی داد:
اینکه شهرشون کلا باهم وصلت میکنن و نه با شهرا و مناطق دیگه
بحث سن رو وسط کشید (از نظر من سن و بلوغ عقلی خیلی مهمتر از سن شناسنامه ای هست و سن درکل یک عددی ساختگی بیش نیست)
بعد که من پافشاری کردم گفت کسیو دوس داره ولی غیر قابل باوره این موضوع!
و در کل جواب منفی داد.
واقعا حالم بود و طاقت نیاوردم و دیشب بهش پیام دادم و اونم بازم گفت که اعصابش خرد هست از مزاحمتی که براش تو نت ایجاد شده...
دیگه از دیشب جوابم اس ام اس های دیشب و امروزم رو نداده بازم!
چیکار کنم به نظرتون؟
راه حل بهم بدین..
ببخشید طولانی شد