خلاصه عروسی تموم میشه و مادرم و خواهر برادراش به همراه مادر بزرگم عازم
عازم رفتن به خونه بودن و همگی دنبال مادر بزرگم خواب آلود میرفتن خونه که مادرم دخترای بزرگ ترو میبینه تو راه اما اینبار با روی گشاده و مهربونی بهش میگن که سارا جون دوست داری باهامون بیای عروسی و بین ما باشی