من یه بار حدود پنج و شیش سال پیش از یه مهمونی شلوغ برمیگشتیم. بعد راه‌پله خونه میزبان نرده نداشت. اون موقع دختر دایی من دو سه ساله بود، موقع در اومدن از خونه میزبان به خاطر شلوغی جلوی در یهو دیدم دختر داییم رو هواس. خدایا داشتم سکته می کردم اون لحظه. ازشم دور بودم نمی تونستم بگیرمش.یه لحظه گفتم بدبخت شدیم، کار خدا بود که خالم تو هوا بچه رو گرفت. خیلی وحشتناک بود.طفلکی مامانش از شدت شک گریه می کرد . خدایا شکرت که به خیر گذشت.
شما هم تعریف کنید😁
وقتی که لکه بینی پیدا کرده بودم 😔😢
امتحان ریاضیمو افتادم☺
تو اتوبان تصادف کردیم
لحظه ای که بشه گفتم دوسش دارم
کمد افتاد رو‌پسرم 😑
اووو زیاد داشتم ی بار با ی ماشین شاخ به شاخ شدیم قشنگ حس کردم داریم به مرگ نزدیک میشیم
وای منم از خوندنش ترسیدم
یه شب خواب دیدم دخترمو یجا تنها گذاشتم
یجای غریب و شلوغ
صب ک بیدار شدم وحشت زده دنبالش میگشتم.با گریه.چن روز پیش بود.
دیدن مرگم
هر وقت معلم میخواس شفاهی بپرسه =/
اولین بارپریودشدن😂😂
پشت در سی پی ار(احیا) منتظر برگشت پسرم بودم😭
من فوبیا ارتفاع دارم، با دوستامون رفتیم پارک ارم بزور منو سوار ستاره گردون کردن
زبونم بند اومده بود هنوزم بعد دو سال اثرش هست بعضی وقتا میخوام حرف بزنم لکنت میگیرم 😑
باز خدارو شکر سکته نکردم
اولین بار زلزله ی وحشتناکی که تو بارداریم تجربه کردم.چهار طبقه رو تا پارکینگ دویدم و چند بار تو راه پله زمین خوردم.
دومین بار وقتی پسر دوسالم جلوی در بیمارستان تو بغلم بیهوش شد
سومین بار هم ماه پیش که پدرم عمل قلب باز داشت و بعد عمل تا یک روز به هوش نیومد
