2737
2734

خداروشکر گلم مبارکه واسه امضای منم دعاکن ۸ ساله

فقط 2 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
تیکر تولد دوسالگی پرنسس مامان و بابا 🤩😍خدایا هزاران بار شکرت😍😘ممنونم که جواب دل شکستمو دادی🤩 خدایا هیچ زنی و تو حسرت مادر شدن نذار🙏 خدایا مطمئنم به دل ما هم نگاه میکنی و بعده چندسال و ۵ تا سقط بچمونو سالم میذاری تو بغلمون❤ دختر قشنگم منو بابایی بی صبرانه منتظر گرفتن دستای کوچولوتیم😍😘

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728

وای مبارک باشع 

بگو عزیزم

به هدف هام قول رسیدن دادم             (اگه نظرت برخلاف منه لطفا ریپ نزن چون دقیقا نظر منم بر خلاف نظر توعه😊)        انقد که برای دین و مذهب و قوم و نژاد و ...جنگ و بحث میکنیم کاش یکم برای انسانیت و انسان بودن تلاش میکردیم😊             

من از سه‌شنبه شب درد خیلی خفیف تو کمرم داشتم نصفه شب دیگه ی دردهایی شبیه درد نفخ یا یبوست تو کمرم و زیردلم میپیچد

من انتظار نداشت این درد زایمان باشه چون فکر میکردم درد زایمان شبیه درد پریودی باشه

ولی مال من شبیه نفخ و باد میپیچید

هرازگاهی میگرفت ول میکرد، پراکنده بود. کم‌کم قوی تر شد جوری ک تا چشم میزاشتم رو هم ک بخوابم از خواب میپریدم شوهرم صبح زود رفت سرکار و برحصب اتفاق همون روز نوبت دکتر داشتم

داشتم لباس میپوشیدم برم ک دردا شدیدتر شده بود

جوری ک وقتی میگرفت داد میزدم☹️ بااین حال فکر نمیکردم درد زایمان باشه فکر میکردم بچه وارد لگن داره میشه واسه این درد دارم!


تنهایی رفتم مطب نفر اول ویزیت شدم دکتر سونوم کرد وگفت دراز بکشم ک معاینم کنه

من از ترس معاینه هفته قبل مقاومت میکردم و هنوز دودل بودم‌ برای سزارین


اینم بگم تاهفته قبل قصد سزارین داشتم دکتر ک گفت لگنت عالیه و حیفه سز بشی نظرمنم ی کم ب سمت طبیعی رفت ولی هنوز دودل بودم. چون تمام طول بارداری ۵دقیقه هم ورزش نکرده بودم فقط ۳ شب پیاده روی کوتاه رفتم.‌

خلاصه دکتر شروع کرد ب معاینه ک ی دفعه گفت عه کیسه ابش ترکید !


منو میگی انگار اب یخ ربختن روم از ترس و وحشت گریه میکردم و میلرزیدم

دکتر گفت چرا گریه میکنی نترس ۳ سانت بازی همین الانش ۴ ساعته زایمان میکنی

هر کاری میکرد ک ب من ارامش بده ولی من فقط گریه میکردم اب ازم‌میریخت و میترسیدم

گفت خودتو برسون بیمارستان منم بیمارهارو سریع ویزیت میکنم میام پیشت

منشی شماره شوهرمو گرفت زنگ زد گفت خودتون رو برسونید ک وقت زایمانشه

همه بیمارهای مطب با استرس نگام میکردن

شوهرم‌اومد، تاکسی گرفتیم رفتیم بیمارستان مستقیم‌.

همسر ب مادر شوهرم و خانوادم خبر داد اوناهم خودشون رو بسرعت رسوندن

شوهرم‌برگشت خونه و وسایل و ساک رو با خودش اورد


2738

خلاصه پذیرش شدم و بردنم تو اتاق معاینه

دستگاه چک ضربان قلب جنین رو بهم وصل کردن

بدنم عین بید میلرزید جوری ک تخت رو ویبره بود کلا! ماما ک وضعیتمو دید برام سرم‌زد گفت ی مقدار استراحت کن

چون نوار قلبم‌وحشتناک بود میگفت بخاطر همین ترس و لرزته

ی کاراموز اونجا وقت گیراورده بود تو اون شرایط من یا معاینه میکرد یا رگمو خراب میکرد

منم عصبانی شدم‌گفتم نیومدم بیماستان دولتی ک موش ازمایشگاهی شما باشم

بگید یکی دیگه بیاد😭

باهر بار معاینه دهانه رحمم بیشتر باز میشد

یادمه ۵ بودم ک با یه معاینه و۱۰ثانیه انگشت کردن سریع ماما داد زد ک شد ۷ ...!!

دردام‌شدید شده بود ولی بینش فرصت استراحت داشتم

ادرار داشتم گفتم باید برم دسشویی

اومدن ی چیزی فرو کردن تو مثانم و ادرارمو تو کیسه تخلیه کردن


از تکنیک تنفس هم استفاده میکردم و نفس عمیق میکشیدم ولی تاثییر نداشت راستش. دیگه دردا واقعا شدید شده بود

ک دکترم رسید هی جیغ میزدم‌منو ببرین اتاق عمل من اصلا نمیخام طبیعی بزام

😭








 

با معاینه دکترم دیگه آنچنان دردها شدید شد ک حتی همون ۲ ثانیه استراحت هم بینشون نبود

مداوم درد بود و درد بود و درد بود

به خودم لعنت میفرستادم ک چرا اومدم طبیعی

دکتر و ماما میگفتن داریم سرشو میبینیم موهاش معلومه زور بزن


اینقدر زود میزدم ک پی پی کردم جلو دکترم😭

*قشنگ احساس میکردم چشمام داره از حدقه میزنه بیرون* ولی بااین حال دکتر و ماما میگفتن اصلا زور نمیزنی فایده نداره

اون لحظه هیچ تکنیک اروم کردن دردی وجود نداشت

و فقط جییییییغ میزدم الان با یاداوریش دوباره گریه کردم


دقیقا عین یه کابوسی بود ک تمومی نداشت

با خودم میگفتم ینی ممکنه از این درد جون سالم به در ببرم ؟!؟

حس میکردم لحظه اخر دنیاست و من درحال مرگم

حس میکردم رگهای نازک چشمم متورم شدع و هرلحظه ممکنه چشمام بزنه بیرون

بااین وحود دکترم‌میگفت زور نمیزنی ب درد نمیخوره بچت خفه میشه ها

اینو ک میگفت بیشتر ناامید میشدم



دیگه زور زدنم اختیاری نبود

بدنم بی اراده درحال زور زدن بود بدون اینکه من بخام

و من فقط جیغ میزدم

هیچ استراحتی بینش نبود چون فول شده بودم و فقط زور بود و درد


از بس گریه کرده بودم وجیغ زده بودم تو حال خودم نبودم داشتم ب مرگ فکر میکردم یدفعه همه ماماها شروع کردن ب ذکر یا فاطمه زهراااا ....‌ یا امام رضااااا....

دکتر ازپایین و ماما از بالا رو دنده ها و شکمم فشار میداد ک بچه رو هل بده ب سمت بیرون


و یدفعه یه چیزی ازم رد شد سر قلمبشو حس کردم اومد بیرون و بعد هم خروج بدنش رو احساس کردم

ی لحظه دردام‌ساکت شد

ماماها ازم خواهش میکردن ک براشون دعا کنم



2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

برا ممد💔😂

ستایش_ش | 40 ثانیه پیش
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز