الان سه ماهه که بعد چن وقت قطع رابطه با خانواده شوهرم اشتی کردیم
مادرشوهرم فوق العاده ادم اویزونیه و غیرقابل تحمل
خونشون یه کوچه اونورتره
بلا استثنا ینی حتی استراحتم نمیده ب خودش
هرروزززز ساعت ۴ میادخونه ما میشینه تا ۱۱ شب
دست ب هیچی ام نمیزنه
بعدتازه زنگ میزنه ب پدرشوهرام وبرادرشوهرای مجردم اوناام یکی یکی بیان بعد عصرونه ک هست هیچی شامم هست
حالا اینا ب جهنم خسته شدم دلم میخاد یه عصر استراحت کنم خودم الانم ک یه هفتس زایمان کردم هرروز خدا همین بساطه با بخیه و سرگیجه باید ازخانوم پذیرایی کنم بعد تازه شامم براش بزاریم
اگه ام ک چیزی درست نکنم چون بارها امتحان کردم انقدمیشینهههههه تا خودمون فشارمون بیفته
کم محلی ام کردم شده اصن اومده گرفتم خوابیدم انقدمیشینههههه تا مجبورشم بلندشم
شده باش حرف نزنم اصن برم بشینم پایین خونه اون بالا بازم از رو نمیره
هیچکس خونم نمیاد
هیچکسسسس
به هرکی میگم میگه مادرشوهرت میاد اذیتیم
مامانمم دوروز اومد مراقبم باشه 😢 روز سوم گفت من نمیتونم خیلی معذبم انگار خونت کاروانسراعه
فردا شب مهمون دارم
میدونم ک اگه بیان مادرشوهرمم هست معذب میشن میرن😢
تروخدا بگید بمن چیکارکنم دارم بااشک تایپ میکنم😢