نامزدم میدونه من قبل اون با یکنفر دوست بودم که بهم نرسیدیم چون بهم خیانت کرده من بعد اون قضیه دنبال هیچ پسری نرفتم به کسی اعتماد نکردم وتمام خواستگارهایی که بهم معرفی میشد را به دقت بررسی میکردم وسواس ترس از شکست گرفته بودم تا اینکه ایشون بهم معرفی شد کم کم از هم خوشمون امد وتاحالا هیچ رابطه جنسی هم باهم نداشتیم من دیشب بهش گفتم چرا انقدر بابام برات شرط گذاشت راهمون سخت شد گفت شاید کارهایی کردیم خدا داره اینطوری تنبهمون میکنه من گفتم من تاحالا هیچ پسری رو اذیت نکردم یکدفعه گفت مگه با چند نفر آشنا بودی .خیلی بهم برخورده امروز بهش گفتم ظهری ناهار نخورد وخیلی ناراحت شد کلا اعصابش بهم ریخت گفتم شک داری برو گفت داشتم میرفتم ...گفت خودت بد حرف زدی منو به اشتباه انداختی ولی خیلی از حرفش ناراحتم بدم اومده